ژرفاى معنويت و نيروى الهى آن بزرگوار مايه مى گرفت، چنان مرعوب شد كه آلات موسيقى از دستش فرو افتاد، و ديگر هرگز تا زنده بود، نتوانست از دستهايش براى ساز و نواز استفاده كند ". (1) 3. هم چنان كه اشاره كرديم، مأمون مى خواست با اين وصلت علويان را از اعتراض و قيام عليه خود، باز دارد، و خود را دوستدار و علاقمند به آنان وانمود كند.
4. چنان كه گاهى مى گفت: من به اين وصلت اقدام كردم، تا ابو جعفر (عليه السلام) از دخترم صاحب فرزند شود، و من پدر بزرگ كودكى باشم كه از نسل پيامبر (صلى الله عليه وآله) وعلى بن ابيطالب (عليه السلام) است! (2) اما خوشبختانه، اين نيرنگ مأمون نيز بى نتيجه بود، زيرا دختر مأمون، هرگز فرزندى نياورد. و فرزندان امام جواد (عليه السلام): " امام دهم على هادى (عليه السلام)، موسى مبرقع، فاطمه، حكيمه " همگى از همسر ديگر امام كه كنيزى نيك سيرت و بزرگوار به نام " سمانه مغربيه " بود، بوجود آمدند.
بر روى هم، اين ازدواج كه مأمون بر آن اصرار مى ورزيد كاملا جنبهء سياسى داشت، بنابراين با آنكه اين وصلت با زندگى مرفهى توأم بود، براى امام كه همچون پدران گرامى اش به دنيا توجهى نداشت، نمى توانست ارزشى داشته باشد، بلكه اصولا زندگى با مأمون براى آن حضرت، تحميلى و پر رنج و دردسر بود.
" حسين مكارى " مى گويد: در بغداد خدمت امام جواد (عليه السلام) شرفياب شدم و زندگيش را ديدم، در ذهنم خطور كرد كه " امام كه به اين زندگى مرفه رسيده است، هرگز به وطن خود " مدينه " باز نخواهد گشت "، امام، لحظه يى سر به زير افكند، آنگاه سر برداشت در حالى كه از اندوه رنگش، زرد شده بود فرمود: " اى حسين! نان جوين و نمك خشن، در حرم رسول