كار تعدى و بيدادگرى اين فرومايه به جائى رسيد كه چند تن از ياران پيشواى هفتم اجازت طلبيدند كه با ريختن خون او، دفتر اين حكايت ننگين را بشويند. آنان اصرار داشتند امام اجازت دهند تا با يك ضرب شمشير كار اين فاجر خبيث را براى هميشه بسازند و خود را از آزار زبان و طعن او راحت سازند.
امام هر گاه كه اين درخواست را از ياران خود مى شنيد با لحن پرخاش آميزى آنان را از اين كار باز مى داشت و مى فرمود: " من خود او را تنبيه خواهم نمود ".
روزى بى آنكه كسى را امام همراه خود بردارد بر قاطر، " مركب اختصاصى " خود نشست و به سراغ آن مرد رفت و از وضع او اطلاع گرفت. به عرض رساندند او در حومهء مدينه در كشتزار خود مشغول كشاورزى است امام به سوى مزرعه ى او رفت، و بدون رعايت آئين كشت و كار قاطر سوارى خود را از ميان گندمها عبور داد.
آن مرد كه از دور اين سوار بزرگوار را شناخته بود فرياد كشيد: چه مى كنى؟ كجا مى آئى؟
امام (عليه السلام) بى آنكه به اين فريادها پاسخ گويد همچنان پيش مىرفت تا به در كومهء او رسيد و در آنجا از مركب خود پياده شد و بر دشمن كينه توز و نادان خود سلام كرد و با خنده و خوشرويى فرمود:
- خوب حالا بگو از اين بى احتياطى من مزرعه ى شما چقدر خسارت ديد؟
مردك كه هنوز اخمهايش باز نشده بود گفت: صد سكه طلا.
- بگو ببينم از اين مزرعه چقدر اميد سود و بهرهدارى؟
مرد با لحن تلخ و تندى گفت: من كه غيب نمىدانم.
- فرمود: من هم از غيب سوال نكردم.
مرد فكرى كرد و گفت: دويست سكه طلا.
در اين هنگام امام كيسه اى از جيب خود بيرون كشيد و در دامان آن مرد سرازير كرد كه محتواى سيصد سكه ى طلا بود.
امام فرمود: اين بهره اى كه اميدوار بودى از مزرعه ات بدست آورى مى بينى كه مزرعهء تو