شهرت امام همه جا را فرا گرفت ودانشمندان ودانشجويان از هر طرف او را كعبه ى آمال خود قرار دادند وشيعيان وپيروان امام در بلاد وشهرستانها نام او را پر آوازه ساختند و وجوه واموال شرعى خود را متوجه مركز امامت نمودند اين فعاليت ها وحركت ها، مهدى را مرعوب وهراسناك ساخت وبر تاج وتخت خود ترسيد وپنداشت كه با ضبط و بازداشت امام (عليه السلام) مى تواند از پيشرفت ونفوذ وفعاليت ومحبوبيت او به كاهد از اين رو نامه اى به فرماندار خود در مدينه نوشت كه امام موسى بن جعفر را هر چه زودتر به بغداد اعزام نمايد. فرماندار مدينه مضمون دستور مركز را به به امام اطلاع داد. حضرت همان روز آماده ى مسافرت گرديد ودر بين راه به منطقه اى به نام " زباله " رسيد كه جمعى از شيعيان ودوستداران امام در آن منطقه زندگى مى كردند. يكى از علاقمندان امام، به نام " ابو خالد " با حزن واندوه فراوان از او استقبال به عمل آورد. امام از علت حزن وناراحتى او پرسيد: عرض كرد چگونه ناراحت نگردم در صورتى كه مى بينم شما به طرف اين جنايتكار ستمگر مى رويد كه هيچگونه اطمينانى به بازگشت شما وجود ندارد؟
امام به او تسكين خاطر داد واطلاع داد كه در اين سفر، هيچ نوع خطرى او را تهديد نمى كند به عنوان امنيت بيشتر موعد معينى وتاريخ مشخصى را تعيين فرمود كه در آن تاريخ باز به سوى او مراجعه خواهد نمود.
امام به طرف بغداد رهسپار گرديد تا به بغداد رسيد مهدى دستور بازداشت او را صادر نمود وامام (عليه السلام) را وارد زندان كردند. مهدى پاسى از شب را با كمال راحتى در بستر خود آرميد ودر دل شب خواب ديد كه امام على بن ابيطالب (عليه السلام) از او عيادت مى كند وبا تأثر و اندوه فراوان اين آيه را مى خواند:
" فهل عسيتم إن توليتم ان تفسدوا في الأرض، وتقطعوا ارحامكم؟ " (1) مهدى با ترس و هراس فراوان از خواب پريد ودربان خود " ربيع " را خواست او حاضر شد ومشاهده نمود كه خليفه آن آيه فوق را تكرار وتلاوت مى كند. به او دستور داد كه امام موسى (عليه السلام) را حاضر