بقله را عنوان كرده به اين بيان كه چنانچه هر جزئى از اجزاء جسم بى نهايت باشد اگر مورچهاى بر بقلهاى حركت كند بايد به نهايت بقله نرسد، زيرا مورچه چگونه مىتواند اجزاء غير متناهى جسم را در زمان متناهى طى كند. " نظام " در پاسخش گفته بعضى از اجزاء بقله را بطفره و بعضى را به مرور و حركت طى مىكند. ابو الهذيل اعتراض كرده كه آن بعض را كه به مرور طى مىكند چگونه طى مىكند با اينكه آن بعض هم غير متناهى است. ما اينك در مقام صحت وسقم اين اعتراض نيستيم فقط منظور ما اين است كه اولا نسبت جواز طفره به هشام بن الحكم محقق نيست.
ثانيا قول به بطلان جزء لا يتجزى و بخش ناپذيرى اجزاء جسم بالقوه الى غير النهايه موجب التزام به جواز طفره نيست.
(3) هشام بن الحكم و جسميت بعضى از اعراض مشهور نزد فلاسفه اين است كه موجودات ممكنه را به دو بخش (جوهر و عرض) تقسيم مىكنند. براى جوهر پنج قسم قائلند و اجناس عاليه عرض را منحصر بنه مقوله مىدانند كه با جوهر مجموعا مقولات عشر را تشكيل ميدهند به اين شرح:
جوهر - كم - كيف - اين - متى - ملك - وضع - مضاف - فعل (ان يفعل) وانفعال (ان ينفعل) و جوهر را موجود قائم به خود (بى نياز از محل) و عرض را موجود قائم به محل مىدانند و هيچ يك از اعراض نه گانه را جسم نىمدانند بلكه جسم نزد ايشان از اقسام جوهر است.
لكن هشام با عقيده مشهور در بعضى از مصاديق اعراض مخالفت كرده و طبق گفته اشعرى و بغدادى قائل شده است به اينكه رنگها و طعمها و بوها كه نزد فلاسفه از اعراض بشمار مىروند اجسام مىباشند. (البته مرادش اجسام لطيفه است) و شاگرد وى " نظام " هم در اين عقيده با او موافقت كرده است. مخالفين " هشام بن الحكم " اين عقيده را يكى از نقاط ضعف وى شمرده اند چنان كه بغدادى اين عقيده را يكى از فضايح " نظام " مىشمرد و مىگويد او اين عقيده را از " هشام بن