چگونه ممكن است كسى كه مورد وثوق و اعتماد امام " صادق " و " امام كاظم " (ع) بوده و پيشوايان دين با عبارات مختلف (چنان كه در قسمت علاقمندى اهل بيت عصمت و طهارت نسبت به هشام بيان كرديم) نسبت به او اظهار علاقه كرده اند و او را با حداثت سن مورد تعظيم و تكريم قرار داده بر ساير اصحاب مقدم مىكردند و در مناظرات امام صادق و امام كاظم عليهما السلام حاضر بوده و قسمتى از مناظرات را خود روايت كرده كه بعضى از آنها را در همين كتاب نقل خواهيم كرد و در مناظرات صريحا نفى تجسم خدا شده و مدار معرفت خداوند را بر نفى تعطيل و تشبيه قرار داده اند به اين جمله (جسم لا كالاجسام) معتقد باشد.
علاوه بر اين با ارادتى كه " هشام بن الحكم " به اين خاندان داشته و با اخلاص كامل دفاع از اهل بيت را شعار خود قرار داده وهماره با دشمنان ايشان در مبارزه بوده و عاقبت جان خود را فديه اين فداكارى و مبارزه قرار داده است چگونه تصور مىشود كه خلاف عقيده ايشان در اصول سخنى بگويد.
2 - ممكن است اين عقيده هنگامى از او ابراز شده باشد كه پيرو مكتبهاى باطل مانند مكتب " ابو شاكر ديصانى " و مكتب " ابن صفوان " بوده است (چه در قسمت تشرف به مكتب ولايت گفته شد كه " هشام بن الحكم قبل از ورود به مكتب ولايت مكتبهاى مختلفى ديده است) و بعد از ورود به مكتب ولايت و استفاده از سر چشمه حكمت و معرفت و استناره بنور نير اعظم دانش، تمام زواياى قلب هشام بنور معرفت منور گشته نقطه تاريكى در قلب و مغز او باقى نمانده است.
مؤيد اين احتمال حديثى است كه مرحوم " مامقانى " در " تنقيح المقالش " آورده وخلاصهاش به فارسى چنين است: هشام بن الحكم به منظور زيارت " امام صادق " (ع) و تشرف به خدمتش وارد مدينه شد و چون اسيتذان كرد اجازه اش ندادند و گفتند مادام كه قائل به تجسم خدا هستى خدمت آن جناب نخواهى رسيد " هشام " گفت والله اعتقاد من به تجسم از اين باب است كه تصور مىكردم اين عقيده مطابق عقيده امام من است و حال كه مولاى من از اين عقيده بيزار است توبه مىكنم و از عقيده مزبور بيزارى مىجويم.