تبديل نمىپذيرد و از آن اجزاء تعبير به اجزاء اصليه مىكنند.
3 - ابن راوندى واعوازى گفتهاند كه انسان عبارت از جزء لا يتجزى است و جايگاهش قلب است.
4 - گروهى گفتهاند كه انسان عبارت از اخلاط اربعه است.
5 - گروهى را مانند " ابن معتمر " عقيدت آنست كه انسان عبارت از مجموع روح و بدن است، نام انسان به مجموع اطلاق مىشود و فعاليت هم مستند به مجموع است.
6 - گروهى را عقيدت آنست كه انسان عبارت از روح است و آنان كه انسان را عبارت از روح مىدانند در حقيقت روح اختلاف كرده و به شعبى منشعب شده اند:
1 - گروهى گويند: روح عبارت از جسم لطيفى است كه از ذرات بخار اخلاط تشكيل شده و جايگاهش اعضاء رئيسه بدن كه عبارت از قلب و دماغ و كبد است مىباشد.
2 - گروهى گويند: روح عبارت از جسم لطيفى است كه در تمام اجزاء بدن سريان دارد مانند سريان آب گل در گل و روغن بادام در بادام، و هر گاه عضوى از اعضاء قطع شود روح در بقيه اعضاء قرار گيرد و چنانچه بدن را طورى قطع كنند كه آن جسم لطيف هم قطع شود انسان مىميرد. " خواجه طوسى قدس سره " در قواعد العقايد " اين عقيده را به نظام نسبت داده.
3 - نظريه اكثر فلاسفه و متكلمين شيعه مانند " شيخ مفيد " و " بنى نوبخت " و بعضى از متكلمين عامه اينست كه روح جوهرى است مجرد كه تعلق تدبير به بدن دارد و از نظر كار و عمل مانند صنعتگرى كه به آلات و ادوات اعمال را انجام مىدهد بوسيله بدن اعمال را انجام مىدهد.
اما عقيده " هشام بن الحكم " مطابق حكايت " زبرقان " اينست كه انسان مركب از روح و بدن ولى احساس و فعاليت از ناحيه روح است. بدن مرده و روح فعال و دراك و حساس مىباشد و او نورى از انوار است. ولى مطابق حكايت