امام كرده كاملا متناقض مىباشد. زيرا كه اگر خطا و عصيان از امام موجب سلب اعتماد و اطمينان از وى شود، چگونه موجب سلب اعتماد و اطمينان از پيغمبر نگردد. لذا به نظر نگارنده اين نسبت به هشام بن الحكم بى اساس است يا لا اقل بايد آن را با احتياط و ترديد تلقى كرد. و ممكن است كه به منظور هشام از اين بيان پى نبرده باشند و مقصودش اين باشد كه در صورتى كه پيغمبر مؤيد به وحى و اعلام خطاى وى بوسيله وحى ممكن مىباشد مع ذلك عصمتش بر حسب برهان لازم است، عصمت امام كه از وسيله وحى، محروم است بطريق اولى لازم است.
(7) عقيده هشام بن الحكم راجع به ساير صفات امام " هشام بن الحكم " مطابق عقيده تمام اماميه، امام را اعلم مردم مىدانسته و در پاسخ " عبد الله بن يزيد اباضى " هنگامى كه از وى سؤال كرد بچه دليل مىگويى امام بايد اعلم مردم باشد؟ برهانى اقامه كرده كه خلاصهاش اينست:
اگر امام عالم نباشد ممكن است كه در اثر نادانى و جهل به حكمى، شريعت و مقررات دين را منقلب و وارونه سازد، بر كسى كه حد واجب است حد اجرا نكند و بر كسى كه حد واجب نيست حد اجرا نمايد و كسى را كه بايد دستش بريده شود تازيانه زند و كسى را كه تازيانه بر و واجب است دست ببرد. بعلاوه اگر جاهل باشد پيروى داناتر بر وى و بر مردم لازم است و با وجود داناتر، او شايسته مقام امامت و پيشوايى نباشد و اين گفتار را قول خداى تعالى: افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لا يهدى إلا ان يهدى فمالكم كيف تحكمون (سوره يونس 36) تصديق مىكند چه جاهل راه به حق نيابد و خود ناقص باشد چگونه مىتواند راهنمايى ديگران را به عهده بگيرد و آنان را تكميل كند.
" هشام بن الحكم " مانند ساير اماميه معتقد بوده كه امام بايد در تمام صفات پسنديده حتى صفاتى كه مربوط به تبليغ نيست كامل و مقدم بر سايرين باشد.
مثلا در شجاعت و سخاوت بايد بر ديگران تقدم داشته باشد. هنگاميكه " عبد الله