از رذيله حرص پاك است و ممكن نيست حريص باشد، چه دنيا همه زير نگين اوست و هموست كه خازن و نگهبان اموال مسلمانان است، پس چگونه ممكن است كه دستخوش حرص باشد.
امام از رذيله حسد منزه است، چه انسان نسبت بما فوق خود حسد مىبرد و كسى در كمالات بالاتر از امام نيست و همه مردم پست تر از وى مىباشند، پس چگونه به مادون خود حسد مىبرد.
و غضب نمىتواند امام را به معصيت وادار كند، چه غضب امام براى خداست زيرا كه خدا بر او اقامه حدود را واجب فرموده و بايد كه ملامت مردم و رأفت نسبت به امور دنيوى او را از اقامه حدود الهى باز ندارد.
اما شهوت، غير ممكن است كه انگيزه امام نسبت به انتخاب لذائذ دنيا و - تقديم بر لذائذ آخرت، شهوت باشد، زيرا كه خداوند چشم او را باز كرده و معرفتش را كامل نموده و به آخرت با جشمى نگاه مىكند كه ما به دنيا مىنگريم، بدين جهت آخرت محبوب اوست چنان كه دنيا محبوب ماست، آيا هيچ ديده يى كه كسى از ديدار جمال زيبايى براى نگريستن به صورت زشتى چشم برگيرد، يا هيچ ديده يى كه براى خوردن غذاى تلخى از خوردن غذاى لذيذ و پاكيزه يى خوددارى كند، يا هيچ ديده يى كه كسى براى پوشيدن جامه خشن وزبرى جامه نرم و لطيفى را از تن بر كند، يا براى نعمت زودگذر و زائلى دست از نعمت باقى و جاويد بردارد.
از اين منطق " هشام بن الحكم " عقيده وى نسبت بلزوم عصمت پيغمبر هم روشن مىشود تعجب مىكنم از " اشعرى " كه " به هشام " نسبت داده كه وى با اينكه قائل به عصمت امام است صدور معصيت را از پيغمبر تجويز مىكند و منطقش در تجويز صدور معصيت از پيغمبر اينست كه چون بوى وحى مىشود، ممكن است بوسيله وحى، خداوند او را به خطايش واقف سازد و در نتيجه متنبه شده توبه نمايد، به خلاف امام، چه بوى وحى نمىشود و اعلام خطاى وى ميسير نيست، زيرا كه از مثل هشامى چنين استدلال بسيار بعيد به نظر مىرسد، چه اين استدلال با استدلالى كه براى عصمت