به طاعت و بازداشتنش از نافرمانى دخالت و تأثير دارد نمىكرد سپس در صورت مخالفت و نافرمانى بنده را مورد مؤاخذه و كيفر قرار مىداد نكوهشى نسبت به آقاى بنده متوجه نمىشد و عقلا او را ظالم و ستمكار نمىخواندند و نمىگفتند كه او بنده را مجبور به نافرمانى كرده است. پس در صورتى كه اضافه بر ابلاغ امر به بنده به الطاف ديگرى هم از قبيل نويد و تهديد و فرستادن كسى او را بعث و تحريك بر طاعت نمايد و از نافرمانى بترساند و جز اين اقدام فرموده باشد سپس بنده به اختيار خود طاعت يا طغيان و عصيان را انتخاب كرده باشد مسلما هيچ عاقلى نخواهد گفت كه آقا چنين بنده اى را به طاعت يا به نافرمانى مجبور كرده است. و اختصاص بعضى از بندگان به لطف ويژه و محروم كردن ديگران از آن يا نظر به حسن نيت و نيكى سريره بعضى از آنان و سوء نيت و زشتى سريره بعض ديگرى است يا مربوط به امرى است كه فهم ما از ادراك آن عاجز است به هر صورت اين معنى مستلزم مجبور بودن آنان در كارهاى نيك و بد نيست و نمىتوان بدين جهت نسبت ستم به ساحت اقدس پروردگار داد و گفت كه خدا بندگان را مجبور نموده مع الوصف آنان را به اعمال بد عذاب مىكند و اين معنى با عدل پروردگار سازگار نيست. و نيز اين معنى مستلزم اين نيست كه خداوند معزول از سلطنت گردد و بندگان به اندازه اى استقلال داشته باشند كه به هيچ وجه براى خدا دخالتى در اعمال آنان نباشد به عبارت ديگر بندگان در تدبير جهان هستى با خدا شركت داشته باشند. و بر اين معنى از روايات شواهدى است.
شاهد اول روايتى است كه مرحوم " ثقة الاسلام كلينى " در باب جبر وتفويض اصول كافى روايتى از " امير المؤمنين (ع) " آورده كه خلاصهاش به فارسى چنين است:
" على " (ع) پس از مراجعت از جنگ صفين در كوفه نشسته بود پيرمردى شرفياب محضرش شد و به دو زانو در مقابل حضرت نشست سپس عرض كرد يا امير - المؤمنين آيا رفتن ما بسوى اهل شام به قضا و قدر پروردگار بود يا خير؟
" على " (ع): آرى هيچ فراز و نشيبى را طى نكردى مگر به قضاء پروردگار و قدرش.
" پير مرد ": پس رنجى كه در اين راه بر بردم به حساب خدا مىگذارم و از وى