دارد، چه مورد بحث ما چيزى است كه ذاتا ممكن است و با تعلق اراده خداى ديگر نسبت به ضدش ممتنع بالغير مىشود، به خلاف مثال شما زيرا اجتماع ضدين ممتنع بالذات است و اراده چيزى به شرط وجود ضدش همان اراده اجتماع ضدين است و در همين مثال ايجاد يكى از دو ضد كه ممكن ذاتى است با اعدام ضد ديگر ممكن و مقدور است.
در مورد بحث هم، بايد ايجاد چيزى با اعدام موانع واضدادش كه يكى از آنها اراده خداى ديگر است مقدور باشد. و قدرت يكى از آن دو به اين معنى مستلزم عجز و نقص ديگرى است.
وجه دوم: در صورتى كه دو خدا فرض شود يا تعلق اراده هر يك كافى براى هستى جهان مىباشد. يا تعلق اراده هيچ يك از آن دو كافى براى هستى جهان نمىباشد، يا تعلق اراده يكى از آن دو كافى و ديگرى كافى نيست.
در صورت اول: توارد و تأثير دو علت تامه بر معلول واحد لازم آيد و اين معنى بالبداهه باطل است.
در صورت دوم: ناتوانى هر دو لازم آيد زيرا هيچ يك بالاستقلال توانائى ايجاد جهان را ندارند.
در صورت سوم: ناتوان از درجه الوهيت ساقط خواهد شد يعنى خدا فقط آن موجود توانا خواهد بود.
پس از بيان اين مقدمه مىگوئيم: كه در مقام توضيح و بيان مراد روايت وجوهى محتمل است:
الف - ممكن است تمام روايت متضمن بيان يك برهان باشد به اين بيان:
مراد از قوى در روايت تواناى على الاطلاق است. به اين معنى كه هر يك توانائى دارند كه تمام جهان را بالاستقلال يعنى بدون شركت ديگرى ايجاد كنند.
در مقابل مراد از ضعيف فرضا آن خدائى است كه نتواند بالاستقلال جهان را ايجاد نمايد. به عبارت ديگر قادر به مقاومت در مقابل اراده ديگرى و دفع او نباشد. بنابر اين