هم خورد. هشام از فرصت استفاده كرد از مجلس بيرون رفت و در بغداد توقف ننموده يكسره متوجه مداين گرديد و در آنجا به او خبر رسيد كه هرون به يحيى دستور داده كه دست از مؤاخذه هشام و اصحابش بر ندارد و موسى بن جعفر را هم گرفته زندانى كردند. سپس هشام بكوفه رفته پنهان شد و يحيى او را تعقيب مىكرد لكن به او دست نيافت تا آنكه در خانه ابن شرف به رحمت ايزدى پيوست.
در آخر روايت دارد كه داستان اين مناظره " به محمد بن سليمان نوفلى " و " ابن ميثم " كه در آن هنگام در حبس " هرون " بودند رسيد.
" نوفلى " گفت: به نظر من هشام نتوانسته است در اين مناظره از بن بست فرار كند.
" ابن ميثم " گفت: چگونه مىتوانست فرار كند با اينكه اثبات كرده بود كه طاعت امام واجب است.
" نوفلى " گفت: راه فرار اين بود كه بگويد امامت امام مشروط است به اينكه ما دامى كه منادى از آسمان ندا نداده است كسى را دعوت به خروج نكند، بنابر اين اگر كسى مرا قبل از نداى منادى به خروج دعوت كند او را امام نمىدانم و دنبال كسى مىروم كه دعوت به خروج نكند.
" ابن ميثم " گفت: اين سخن از بدترين خرافات است زيرا كه اين صفت مخصوص قائم است و شان هشام اجل از اين است كه هنگام مجادله به اين مطلب احتجاج كند، بعلاوه اگر اين سخن را مىگفت كاملا مطلب آشكار مىشد و معلوم مىشد كه منظورش از امام مفترض الطاعه غير هرون است و به هيچ وجه نمىتوانست انكار كند، ولى او طورى مناظره كرده است كه اگر هرون طرف مناظره بود و از او مىپرسيد امام مفترض الطاعه بعد از على بن ابيطالب كيست؟ مىتوانست بهرون بگويد امام مفترض الطاعه تو مىباشى. و آن سخن كه تو ميگوئى طورى هشام را در بن بست قرار مىداد كه هيچ چاره براى فرار از آن نداشت زيرا اگر هرون مىگفت چنانچه تو را امر به خروج و جنگ نمايم اطاعت ميكنى يا نه؟ بنابر آن شرط بايستى