" ضرار ": اگر چنين تكليفى كند ستمكار خواهد بود.
" هشام ": - خبر ده مرا از اينكه آيا خداوند بندگان را مكلف به يك دين فرموده يا نه؟ و آيا جز آن يك دين، دين ديگرى را از آنان قبول مىكند يا نه؟
" ضرار ": بلى خداوند بندگان را به پيروى از يك دين مكلف ساخته است.
" هشام ": آيا براى بندگان دليلى بر اين دين قرار داده يا آنكه آنان را مأمور به پذيرفتن مجهولى بدون دليل فرمود؟ نظير امر كردن كور به قرائت و زمين گير به رفتن مساجد و ميدان جهاد.
" ضرار " پس از ساعتى سكوت گفت: ناچار بايد دليلى براى آنان اقامه كرده باشد ولى آن دليل، امام تو نيست.
" هشام " خنديد و گفت نيمى از تو تشيع اختيار كرد و نداى حق را بالضروره بلند كرد، يعنى اصل امامت را قبول كردى فقط اختلاف بين من و تو در اسم است.
" ضرار ": من در همين موضوع از تو مىپرسم.
" هشام ": آنچه مىخواهى بگو " ضرار ": امامت چگونه منعقد مىشود؟
" هشام " - همانطوريكه نبوت منعقد مىشود.
" ضرار " - بنابر اين امام هم پيغمبر است؟!
" هشام ": خير زيرا كه نبوت بوسيله نزول ملك و وحى از طرف خداوند محقق مىشود و امامت بوسيله تنصيص و تعيين پيغمبر استوار مىگردد. گرچه تنصيص پيغمبر و نزول ملك هر دو باذن پروردگارند.
" ضرار ": چه دليلى بر اين گفتار دارى؟
" هشام ": برهان ما را ناگزير به پذيرفتن اين گفتار مىنمايد.
" ضرار " آن برهان چگونه است؟
" هشام ": زيرا مطلب از سه صورت بيرون نيست: 1 - خداوند پس از پيغمبر تكليف را از مردم برداشته و آنان را مانند حيوانات چرنده و درنده از قيد