" علامه مجلسى " قدس سره در " جلد يازدهم بحار الانوار " از كتاب كشى نقل كرده كه " يونس بن عبد الرحمن " گفت چون " هشام بن الحكم " اصول فلسفه را انتقاد مىكرد، يحيى نسبت به او بدبين بود و از طرفى هشام بواسطه پاسخى كه در ميراث پيغمبر بهرون گفته بود، توجه او را به خود جلب نموده مورد لطف هرون قرار گرفته بود، از اين جهت يحيى برمكى وزير هرون بر او رشك مىبرد و منتظر فرصت بود كه خشم هرون را نسبت به او بر انگيزد، تا آنكه روزى بهرون گفت كه حال هشام را تحقيق نموده دانستهام كه او شيعه و معتقد است به اينكه روى زمين غير از تو امام مفترض الطاعهاى موجود است.
هرون گفت سبحان الله واقع ميگوئى؟!
يحيى گفت بلى و عقيده دارد كه اگر امام مفترض الطاعه او را امر به خروج نمايد بر تو قيام كند.
هرون گفت پيشوايان علم كلام و متخصصين فن را در مجلسى گرد آور كه با همديگر مناظره كنند و من عقب پرده مىنشينم كه مرا نبينند ولى من سخنان ايشان را بشنوم.
يحيى، " ضرار بن عمرو " و " سليمان بن جرير " و " عبد الله ابن زيد اباضى " و " موبد موبدان " و " راس الجالوت " را نزد خود طلبيد و به مناظره وادار كرد و بعد از آنكه مناظره و مشاجره به طول انجاميد، به اصحاب مناظره گفت: آيا راضى هستيد كه " هشام " بين شما حكم شود؟ گفتند: البته راضى هستيم، لكن " هشام " نمىتواند در اين مجلس حاضر شود، زيرا او بيمار است.
يحيى گفت من به دو پيغام مىفرستم كه هر طور باشد زحمت آمدن را بپذيرد، سپس مامورى نزد هشام فرستاد و گفت برو به هشام بگو جمعى در مجلس ما مشغول مناظره مىباشند و تو را به حكميت قبول كرده اند، تقاضا مىكنيم كه قبول زحمت نموده در اين مجلس حاضر شوى و جهت اينكه از ابتداى امر شما را دعوت نكرديم اين بود كه نخواستيم با بيمارى شما را رنج دهيم، اينك تفضل فرموده اين زحمت را تحمل فرمائيد.