جنگ پرداخت تا اينكه 15 قلعه از قلعههاى آنان را باز گشود و با پيروزى از جنگ روميان، برمىگشت، در سر چشمه ى " بديدون " اقامت گزيد در سرچشمه اى كه معروف به " قشيره " مى باشد و در انتظار بازگشت نيروهاى خود از داخل بلاد روم، بود صفا و خنكى و سفيدى و برق آب چشمه او را به شگفتى و تعجب واداشته بود. دستور داد چوبهاى بلندى به صورت تخته، روى آب قرار دهند و آن را، همانند پل درآورند و به صورت كيسه اى درآورند كه آب از زير آن، جريان پيدا نمايد، درهمى به داخل آب افكند و صفاى آب آنچنان درخشان بود كه نوشته ى درهم از دور، خوانده مى شد ولى از شدت سردى و خنكى آب نمى توانستند، آن پول را از داخل آن، بيرون كشند در چنين وضعيتى بود كه ماهى در داخل چشمه، ظاهر گرديد، مأمون براى گرفتن آن ماهى، جائزه تعيين نمود يكى از خدمتگزاران با سرعت آن را گرفت و مى خواست بالا بياورد، هنگامى كه به كنار چشمه، همان جايگاهى كه مأمون نشسته بود رسيد، ماهى تكان خورد و خود را به آب افكند، خادم نيز خود را به آب افكند، در آن موقع آب سردى صورت و لباس او را خيس نمود، خادم ماهى را گرفت و در ظرفى در پيشگاه مأمون قرار داد و در حالى كه ماهى هنوز در اضطراب و تكان خوردن بود، در همان لحظه، رعد و اضطرابى بدن مأمون را فرا گرفت، به حدى كه نتوانست از جايگاه خود حركت كند، با لحاف و ساير وسايل گرمازا، او را پوشاندند ولى ثمر نبخشيد، او همانند چوب تر مى لرزيد و فرياد، سرما، سرما مى كشيد، او را به چادر انتقال دادند، در اطراف او آتشى روشن كردند، باز هم سرما، سرما مى گفت، ماهى پخته را آوردند، نتوانست از آن بخورد.
هنگامى كه مرض او شدت پيدا كرد، برادرش معتصم، بختيشوع وابن ماسويه پزشكان دربار را فراخواند تا علاجش كنند ولى مأمون در حال احتضار بود و آنان، چه مى توانستند انجام دهند؟ نبض او را گرفتند، ملاحظه نمودند كه خارج از حال عادى و اعتدال مى باشد.
عرق از تمام جوانب بدن، سرازير مى گردد، مأمون از نام اين محل، پرسيد گفتند: نام اين منطقه " رقه " است او از هنگامى كه مرض او شدت گرفت به اطرافيان گفت مرا به محل