- راستش را بگو چرا فروختى؟
- " همين كه عرض كردم و به اطلاع عالى رساندم ".
- اما من مى دانم چرا فروختى؟ حتما موسى بن جعفر از قرار بستن ها آگاه شده و تو را از اين كار منع كرده است او به تو دستور داده است شتران را بفروشى علت تصميم ناگهانى تو همين است و بس! ".
هارون آن گاه با لحنى خشونت آميز و آهنگى خشم آلود گفت:
" صفوان! اگر سوابق و دوستىهاى قديم تو نبود سرت را از روى تنه ات بر مى داشتم ".
هارون خوب حدس زده بود صفوان هر چند از نزديكان دستگاه خلافت! به شمار مى رفت و سوابق ممتدى در دستگاه خليفه خصوصا با شخص هارون در ارتباط با حمل و نقل او داشت اما او از اخلاص كيشان و پيروان و شيعيان اهل بيت (عليه السلام) بود.
صفوان پس از آن كه پيمان حمل و نقل اسباب و اثاثيه سفر حج را با خليفه بسته بود روزى با امام موسى بن جعفر (عليه السلام) برخورد كرد امام به او فرمود: " صفوان! همه چيز تو خوب است جز يك چيز ".
- يابن رسول الله آن چيز كدام است؟
- اينكه شترانت را به اين مرد كرايه داده اى!؟
يابن رسول الله من براى سفر حرامى كرايه نداده ام. هارون عازم حج است براى سفر حج كرايه داده ام به علاوه خودم نخواهم رفت بعضى از كسان و غلامان خود را همراه خواهم فرستاد ".
- صفوان! يك چيز از تو سوال مى كنم.
- بفرمائيد يابن رسول الله.
- تو شتران خود را به او كرايه داده اى كه آخر كار، كرايه بگيرى او شتران تو را خواهد برد و تو هم اجرت مقرر را از او طلبكار خواهى شد. اين طور نيست؟
- چرا يابن رسول الله.
- " آيا آن وقت تو دوست ندارى كه هارون لااقل اين قدر زنده و سالم بماند كه طلب تو