مى گويد: " به محضر امام صادق (عليه السلام) شرفياب گرديدم كه فرزند بزرگوارش موسى هم حضور داشتند. در وسط منزل نعشى قرار گرفته بود كه روى آن را با لباس پوشانيده بودند. امام به من دستور دادند كه هر چه زودتر جمعى از ياران، مانند داود رقى وابوبصير وحمرانرا حاضر سازم من به عنوان دعوت آنان از منزل خارج شدم در بين راه با مفضل بن عمر روبرو شدم كه به سوى منزل امام با جمعى حركت كردند.
من با سرعت به سراغ افراد مورد درخواست امام (عليه السلام) رفتم و آنان را احضار نمودم تا چشم امام صادق (عليه السلام) به داود رقى افتاد فرمود پارچه را از روى اسماعيل بردار. او امتثال امر نمود و لباس را كنار زد ناگاه جسد بى روح و بى حركت اسماعيل پديدار گرديد. امام به او فرمود:
آيا او زنده است يا مرده؟
- آقاجان او مرده است.
امام همگان را به قضاوت و داورى طلبيد و همه را به مرگ او شاهد گرفت و از حضار بر مرگ او اقرار و اعتراف گرفت.
هدف آن حضرت از اين همه اعتراف و اقرار آن بود كه توهمات برخى از شيعيان را كه به امامت و پيشوائى اسماعيل، دل بسته بودند باطل سازد و آنان را به حق و حقيقت ارشاد و توجيه نمايد و روشن سازد كه امام و جانشين بعد از خودش، فرزندش موسى است.
هنگامى كه اسماعيل را غسل دادند و كفن كردند، امام به مفضل بن عمر دستور داد كه دوباره صورت او را باز كنند و نشان مردم دهند تا همگان بر مرگ او يقين و اطمينان حاصل نمايند و به عنوان تأكيد مراتب اطمينان مردم، رو به جمع نمود و فرمود: آيا او زنده است يا مرده؟ همگى لب بر اعتراف و اقرار گشودند كه اسماعيل به رحمت ايزدى پيوسته است، امام صادق (عليه السلام) دست به دعا برداشت و چنين عرض نمود: بار الها! گواه باش