گويد: (1) ابن أبى داود گفت: بعد از سه روز، پيش معتصم رفتم و گفتم: نصيحت أمير المؤمنين بر من واجب است و من با او سخن مى گويم كه مى دانم، اهل آتش خواهم بود، گفت: سخنت كدام است؟
گفتم: أمير المؤمنين در مجلس خود، فقهاء رعيتش را جمع مى كند، براى كارى از كارهاى دين و از حكم آن سؤال مى كند، و آنها آنچه مى دانند، جواب مى دهند، در آن مجلس همه وزراء، فرماندهان، نويسندگان خليفه جمعند و از پشت باب، مردم منتظر نتيجه اين مجلسند، آن وقت خليفه سخن همهء فقهاء را كنار گذاشته و فتواى مردى را مى پذيرد كه نصف اين ملت، معتقد به امامت او هستند و مى گويند: بنى عباس حق آنها را غضب كرده اند!!!
از اين سخن، رنگ از رخ معتصم پرسيد و متنبه شد و گفت: خدا در مقابل نصيحتت، جزاى خير بدهد، روز چهارم به يكى از نويسندگان وزراءش گفت، ابوجعفر (عليه السلام) را به منزل دعوت كند. او از آن حضرت دعوت به عمل آورد، حضرت قبول نكرد، فرمودند: مى دانيد كه من در مجلس شما حاضر نمى شوم، او گفت: من شما را به طعام دعوت مى كنم و دوست دارم، قدم بر بساط من بگذاريد و به منزل من داخل شويد تا متبرك گردد، فلانى از وزراء خليفه نيز مى خواهد با شما در آن جا ملاقات كند.
حضرت به منزل آن شخص آمدند، چون طعام ميل فرمودند احساس مسموميت كرد، مركب خويش را خواست، صاحب منزل تقاضا كرد كه بمانيد، فرمودند: رفتنم براى تو بهتر است، سم در آن روز و شب در حلق مباركش بود تا از دنيا رفتند.
تفسير عياشى: ج 1، ص 319 ذيل آيهء " والسارق والسارقة " از سورهء مائده: آيه 38، مرحوم حر عاملى در وسائل: ج 18، ص 490، ابواب حدالسرقة، آن را بطور اختصار از تفسير عياشى نقل كرده ومرحوم مجلسى نيز آن را در بحار: ج 50، ص 5 - 7 از آن تفسير نقل مى كند.