عباسيان با خاندان علوى و دودمان پاك رسالت، كينه و عداوت مخصوص در دل داشتند و هرگز راضى به عظمت و پيشرفت و محبوبيت آنان نبودند و از طرفى محض اصول كشوردارى وسياست و با توجه به موقعيت و مقام اين خاندان كه در قلوب مسلمانان به خصوص ايرانيان وجود داشت، خود را ناچار مى ديدند هر چند به صورت ظاهر هم بوده باشد در تكريم و تعظيم رجال نخبه و سر دودمانهاى آنان، نهايت سعى و كوشش خود را به كار گيرند، تا از مزاياى مادى و معنوى اين عمل در استحكام بخشيدن به پايههاى حكومت خود، بهره بردارى نمايد، آنچنان كه مأمون در حق امام رضا (عليه السلام) و امام جواد (عليه السلام) انجام داد.
از اين رهگذر بود كه پس از رحلت امام رضا (عليه السلام)، فردى را شايسته تر از امام جواد (عليه السلام) سراغ نداشت كه مورد محبت و شايستهء خدمات خود قرار دهد. پس از مشاهده و آزمايش لياقت و استعداد و محبوبيت علمى و فاميلى او، درصدد برآمد كه دختر خود ام الفضل را به عقد او درآورد و در اين تصميم با مخالفت عباسيان روبرو گرديد كه چنين وصلت را تجويز نمى كردند. مأمون براى محكوم كردن آنان دست به يك سياست محترمانه زد كه عباسيان خود به خود پى به عظمت و لياقت و شايستگى علمى امام جواد (عليه السلام) ببرند و از ته دل نسبت به اين امر اعتراف نمايند و رضايت قلبى دهند. از اينرو مجلسى ترتيب داد كه در آن، از دانشمندان و علماى بغداد دعوت به عمل آورد كه در رأس آنان، رئيس ديوان عالى كشور يحيى بن اكثم بود كه از طرف عباسيان مسئول سؤال پيچ كردن امام جواد (عليه السلام) بود، و مى خواست شخصيت پيشواى نهم را در همان ايام جوانى فرو بشكند و از پيشرفت او در آينده ممانعت كند.
مجلس ترتيب داده شد...
يحيى در صدر مجلس بغل دست مأمون قرار گرفت و امام جواد (عليه السلام) كه هنوز در سن و سال جوانى بود، در يك طرف ديگر مأمون قرار داشت. يحيى بن اكثم رو به مأمون كرد و گفت: " آيا أمير المؤمنين اجازه مى فرمايند كه يك مسألة فقهى از ابوجعفر (عليه السلام) سؤال