11. محمد بن عيسى بن حبيب: گويد: " رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را در منزلى كه حجاج در شهر ما در آن منزل مى كنند، خواب ديدم در جلو آن حضرت يك طبق خرماى صيحانى بود.
پيامبر از آن خرماها 18 عدد به من داد. بعد از بيست روز حضرت رضا (عليه السلام) از مدينه آمد و به همان منزل وارد شد مردم براى تحيت و عرض سلام به سوى او شتافتند و من هم با مردم رفتم ديدم او درست در همان جائى نشسته است كه پيامبر در خواب نشسته بود، و در پيش رويش يك طبق خرماى صيحانى بود من نزديك شدم حضرت از آن خرماها يك مشت به من داد شمردم ديدم 18 عدد به همان تعدادى است كه پيامبر در خواب به من داده بود، عرض كردم باز هم از خرماها بدهيد. فرمود: اگر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بيشتر داده بود، من هم مى دادم ". (1) 11. بكر بن صالح: در اين زمينه چنين گويد: " خدمت حضرت رضا آمدم و گفتم:
همسر من خواهر محمد بن سنان است كه از خواص شيعيان شما بود و او - يعنى همسرش - حامله است از خدا بخواهيد حمل او پسر باشد. فرمود: آنها - جنين ها - دو تا هستند و چون متولد شدند اسم يكى را " محمد " بگذار! و آن ديگرى را " ام عمرو "، به كوفه برگشتم همسرم براى من يك پسر و يك دختر آورد نام يكى را " محمد " و نام دختر را " ام عمرو " گذاشتم همان طورى كه حضرت رضا (عليه السلام) دستور داده بود به مادرم گفتم:
معناى ام عمرو چيست؟، گفت: مادر بزرگ " ام عمرو " ناميده مى شد ". (2) 12. الحسن بن موسى: مى گويد: " كنا حول أبي الحسن على الرضا بن موسى ونحن شباب من هاشم، فمر علينا جعفر بن عمر العلوى وهو رث الهيئة، فنظر بعضنا الى بعض نظر مستزر لهيئته وحالته. فقال الرضا: سترونه عن قريب كثير المال كثير الخدم. فما مضى الأشهر واحد حتى ولى امرالمدينة وحسنت حالته... " (3).
" ما عده اى از جوانان بنى هاشم دور ابوالحسن على بن موسى الرضا (عليه السلام) را گرفته بوديم