ميرزا عبد الله متخلص به شهود فصل سوم: در شأن أمير المؤمنين (عليه السلام) عالى تر از آنى كه على خوانندت * والاتر از آنى كه ولى دانندت بر وحدت خود گواه مى خواست خدا * بى مثل بيافريد و بىمانندت ميرزا محمد مجذوب تبريزى آن سرمه كز آن ديده تجلى خواهست * خاك قدم على ولى اللهست در حشر به جز جيب ندامت ندرد * دستى كه ز دامن على كوتاهست حسنخان شاملو اوصاف على به گفتگو، ممكن نيست * گنجايش بحر در سبو، ممكن نيست من ذات على به واجبى نشناسم * اما، دانم كه مثل او ممكن نيست ميرزا ابراهيم ادهم فصل سيزدهم: در شأن حضرت امام رضا (عليه السلام) شاهى كه برات روز دادى شب را * در محمدتش سنگ گشادى لب را بر خاره نشان قدمش نيست كه سنگ * از شوق كفش كرد تهى قالب را فيضى خراسانى در مشهد پاك حضرت شاه رضا * دانى زچه روست مختلف وضع هوا زانروست كه بهر خاكبوسش آيند * پيوسته هواهاى غريب از همه جا محمد نصير نصرت ايدل خواهى كه ره اولابد * كام كونين يابى از آمد وشد اينست درين ره روش مشتاقان * كز شوق زخود روند وآيند بخود دولتيار خان در وقت آمدن به مشهد مقدس گفته
(١٣٨٣)