عباسى و علوى، به تحقيق پرداخته است و پس از بررسىهاى دقيق، كسى را كه از حيث صلاحيت و فضل و ورع و دين، برتر از على بن موسى الرضا (عليه السلام) باشد، پيدا نكرده است از اينرو " ولايت عهدى " خويش را به دو مى سپارد ". (1) گرچه سخن مأمون عارى از مسائل سياسى نمى تواند باشد و او اگر واقعا حق مى گفت و واقعا چنين اعتقادى در حق امام رضا (عليه السلام) داشت چرا اصل حكومت را به امام وانگذاشت و حق صاحب حق را به خودش برنگرداند و خود را كنار نكشيد تا گرفتار عذاب الهى نگردد ولى از اينكه اعتراض فاميل و تبار خود را خاموش كرده است و آنان را متقاعد ساخته است از روى سياست هم بوده باشد. باز يك هزارم فضايل و مناقب او را اعتراف داشته است.
2 و 3. ابوذرعه رازى، و محمد بن اسلم طوسى: اين دو نفر از محدثان بزرگ آن عصر بودند كه به هر كدام از اين دو، عنوان " حافظ " اطلاق شده است و اين عنوان بر كسى اطلاق مى شود كه لااقل يكصد هزار حديث را با سند آن، حفظ باشد.
حضرت رضا (عليه السلام) در مسير خود به خراسان به شهر تاريخى " نيشابور " رسيدند دو عالم بزرگ شهر " ابوذرعه و محمد بن اسلم " كه در رأس تمام علماء بودند و ساير علما و بزرگان اهل حديث از آن جمله " محمد بن رافع و احمد بن حارث و يحيى بن يحيى " و ساير طلاب به استقبال آن حضرت شتافتند و دو نفر از محدثين به نمايندگى از سوى تمام مردم شهر از امام خواستند كه بر آنان حديثى بخواند كه از پدر و نياكانش به او رسيده است، عرض كردند:
" اى سيد پسر سادات، اى امام پسر امامان، اى سلالهء طاهرهء مرضيه خلاصه زاكيه نبويه (صلى الله عليه وآله) تو را قسم به حق پدران پاك و پاكيزه و گذشتگان بزرگوارت مى دهيم كه چهرهء مباركت را به ما بنمائى، وحديثى از طريق پدران بزرگوارت، براى ما روايت فرمائى تا تو را همواره بدان ياد كنيم و از براى افتخار ما به يادگار بماند ".