رزق معلومت چه بايد، رزق نامعلوم مى خور * مى خورد قوت سماوى آنكه مهمانست اينجا در بهاى عشق سلطان مى دهد سغراق وحدت * وانكه اصل از عشق دارد، مست سلطانست اينجا روى در وجه الله آور وآنچه مى خواهى طلب كن * كز يپى در يوزه آيد، گر سليمانست اينجا هوش دار، اى دل، كه اين شه هول مى راند سياست * آنچنان كان روح قدسى هم هراسانست اينجا اينت مى دانى كه در وى بس تنا كافتاده بى سر * تا در اندازد سر آنكو مرد ميدانست اينجا نيستم در خور نثارى تا برافشانم به راهش * زانكه بس قيمت نيارد گر دل وجانست اينجا اين قدر دانم كه در دل آتشى دارم زعشقش * واندر آتش بلبل طبعم غزل خوانست اينجا 19. حسن كاشى آملى / معاصر علامه حلى: (1) در مدح على بن موسى الرضا (عليه السلام) دوش چون دور شب تيره بپايان آمد * نوبت زمزمهء مرغ سحر خوان آمد چشم جان از دم مشكين صبا روشن شد * گوئى از مصر، نسيمى سوى كنعان آمد
(١٣٩٥)