خواستهاى وجدان بيش از حد اصرار ورزد و از اين رو در زندگى امام توسعه داد و در تعظيم و تكريم و احترام و جلب رضايت او كوشيد.
هارون در منطقه " رقه " به سر مى برد كه گزارش محبت ها و احترامات فضل را به او رساندند او از اين عمل فضل، ناراحت گرديد و به او نوشت:
" اين عمل تو بسيار ناگوار است تو مأموريت دارى كه با رسيدن نامه او را به قتل برسانى ".
فضل نامه را خواند ولى از اجراى دستور آن سرپيچى نمود. خبر استنكاف فضل به هارون رسيد او در نامه ديگرى به عباس بن محمد نوشت و در آن نامه متذكر شده بود كه از وضع موسى بن جعفر (عليه السلام) بررسى دقيق به عمل آورند اگر او در رفاهيت و آسايش به سر ببرد او را از فضل بن يحيى تحويل بگيريد. و در نامه ى ديگرى به سندى بن شاهك كه در پستى و فرومايگى نظير نداشت نوشته بود كه با رسيدن نامه از اوامر و دستورهاى محمد بن عباس امتثال كامل بنمايد. نامه رسان هر دو نامه را به محل خود رساند و دستگاه جاسوسى هارون به فعاليت افتاد و حقيقت را فاش ساخت و دستور صادر شد كه فضل بن يحيى احضار گردد او را در حضور سندى، عريان ساختند و صد تازيانه به بدن عريان او زدند و جريان را به هارون نوشتند.
هارون در ملاء عام اظهار داشت كه فضل از خليفه سرپيچى نموده است و او را مورد لعن و تنفر علنى قرار داد و گفت:
من او را لعن مى كنم وشما هم او را لعن كنيد. مردم نا آگاه و غافل همگى با هارون هم صدا شدند. اين خبر به گوش يحيى بن خالد رسيد فورا به حضور خليفه شتافت و در مورد فضل به شفاعت پرداخت و اظهار نمود:
او هنوز جوان است و تجربهء كافى ندارد. من مأموريت او را با كمال ميل مى پذيرم و رضايت خاطر شما را فراهم مى سازم. هارون خوشحال گرديد و از كوتاهى و قصور فضل گذشت و به مردم اعلام نمود فضل در يك مورد مرتكب مخالفت و سرپيچى شده است ولى او توبه كرد من او را عفو كردم وشما هم او را مورد عفو قرار دهيد. آن زبان بسته ها!
همگى گفتند ما دوستان كسى هستيم كه شما خليفه او را دوست داشته باشيد و دشمنان كسى هستيم كه شما دشمن مى داريد! يحيى بن خالد با جمعى از مأموران عالى