اسلام در تعقيب جدى پدرش هستند و قصد جان عزيزش را دارند. گاهى مى ديد كه در ابراز كينه و دشمنى، دنائت و پستى را به جايى مى رساندند كه وقتى پيامبر مشغول تلاوت قرآن يا سجده بر درگاه الهى بود، شكمباوه وامعاء واحشاء گوسفندى را بر اندام و لباس او مى افكندند، و آنگاه او اشك مى ريخت و با دستان كوچكش آنها را از لباس پدر پاك مى كرد. سپس در حالى كه قلب پر عطوفتش مالامال درد واندوه بود، خود را خسته و كوفته به خانه مى رسانيد و در گوشه اى خلوت، اشك بر دامن مى افشاند تا كسى او را گريان نبيند. روز ديگرى مشاهده مى كرد كه خانواده اش و ياران پدرش، از خانه و كاشانهء خود رانده مى شوند و به اجبار از شهر مكه به شعب ابى طالب (دره اى در بيرون مكه) نقل مكان مى كنند. مسلمانان را مى ديد كه از هر نظر در محدوديت اقتصادى و اجتماعى و فكرى قرار دارند، ولى با صبر و بردبارى بسيار، متحمل اين مشكلات مى شوند و با اتكاء به خداوند و به خاطر هدف متعالى خود همه رنج ها را به جان مىخرند و دم نمى زنند. آرى او مى ديد كه مسلمين رنجديده، سه سال و اندى در آن دره ء محدود و آن تنگناى اقتصادى و اجتماعى اقامت مى كنند، بى آنكه كمترين سستى وفتورى در اصول اعتقادى و ايمان پايدارشان ايجاد شود....
و سخت تر و تلخ تر از همه آن كه هنوز بيش از هفت و هشت بهار از عمر مباركش سپرى نشده بود كه ضربهء بزرگ روحى بر او وارد آمد و مادر مهربان و تنها مونس شبهاى تاريك و درد آلودش را از دست داد... در اينجا بود كه غمى سياه و اندوهى جانكاه، سايهء هولناك خود را بر وجود مبارك فاطمه (عليه السلام) افكند و او را با سختى ها و مرارت ها و ناراحتىهاى روحى، همدم و همراه ساخت....
هجرت به مدينه هجرت پيامبر، به عنوان نقطه عطفى در تاريخ اسلام و تاريخ بشر، با همهء مسائل و مشكلاتى كه داشت انجام پذيرفت. پيامبر به زودى در حومهء مدينه استقرار يافت و مدتى كه از استقرار خود و گروهى از يارانش گذشته بود به مكه پيغام فرستاد كه على (عليه السلام) به مدينه حركت كند و " فاطمه ها " را با خود بياورد. فاطمه ها سه تن بودند:
فاطمه بنت اسد مادر على (عليه السلام)، فاطمه دختر زبير بن عبد المطلب دختر عموى پيامبر، و فاطمه زهرا (عليه السلام) دختر رسول الله (صلى الله عليه وآله)....