و بيدار كننده، و هم راهنمايى صادق و با ارزش باشد، و تشنگان وادى معرفت و دانش را به سر منزل كمال، هدايت كند.
اينك نمونههايى چند از سخنان گهربار آن حضرت را بازگو مى كنيم تا با افكار و تعاليم گرانقدرش بيشتر آشنا گرديم و به نظرگاههاى والاى حضرتش، در زمينههاى گوناگون دينى و مكتبى و عقيدتى و سياسى و اجتماعى و مبارزاتى، بهتر پى ببريم.
1. زمامدار و رهبر اسلامى كيست؟
در آن روزهاى تلخ و غم انگيزى كه پس از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) دختر بزرگوارش با دلى گرفته و سينه اى غم آلود در بستر بيمارى افتاده بود و همان بيمارى نيز عاقبت منجر به وفاتش گرديد، در جهان اسلام تلاطمى برپا بود. زيرا پس از وفات رسول الله (صلى الله عليه وآله) جانشينى مسلم او از على (عليه السلام) سلب گشته و به ديگران واگذار شده بود، بدينسان ابرهاى تيره اى پيدا شده بود كه مى رفت تا آسمان روشن اسلام را تيره و تار سازد.
در چنان دوران غم آلودى بود كه روزى، عده اى از زنان مهاجر و انصار به عيادت و احوال پرسى فاطمه (عليه السلام) شتافتند و بر بالينش نشستند و از وضع مزاجى و روحى اش جويا شدند. آن حضرت در پاسخ آنان، ضمن ايراد سخنانى چنين فرمود: " أصبحت والله عائفة لدنياكم ". (1) (من از دنياى شما ناراضى، و از مردان شما آزرده خاطر هستم. پس از آن كه آنها را آزمودم، دورشان انداختم، و پس از بررسى افعال و احوال شان، از آنان ملول و رنجيدهام. واى به حال مردان شما! چرا آنان خلافت را از مركز رسالت و بيت نبوت و محل نزول وحى بيرون بردند؟ و چرا ولايت و زمامدارى امت را، از آن مرد لايق و عالم و آگاه از امور دنيا و دين (حضرت على (عليه السلام)) دور كردند؟ بى ترديد اين عمل، زيان و خسارت روشنى است. آنان چه بدى از ابى الحسن على ديده بودند و چه عيبى در او سراغ داشتند كه چنين كردند؟ آرى، براستى كه آنان از شمشير برنده ء على، از بى اعتنائى اش به مرگ، و از سخت گيرى و قاطعيت او در راه خدا ناراضى و نگران بودند، و به اين علت بود كه او را از زمامدارى امت كنار زدند و دور نگاه داشتند).
اين كلمات جذاب و سخنان پر نكته، نمايانگر سوز دل و شعور قلبى و عشق باطنى