وجودش افتخار مى كرد و در بيان اين رشتههاى پيوند و علاقهء پر شور و ارتباط معنوى و شگرف پدر و فرزند همين بس كه پيامبر به او عنوان " ام ابيها " (مادر پدرش) داده بود و بسيار اوقات، او را با همين عنوان مخاطب مى ساخت و نزد خود فرا مى خواند و با او درد دل مى گفت و دست نوازش بر سرش مى كشيد و سخنانش را با جان و دل مى شنيد و خواستهايش را با شور و علاقه انجام مى داد....
آرى فاطمه چنين دخترى بود و پيداست كه مسألهء ازدواج و تشكيل خانواده ء او، براى پدرى چون رسول خدا (صلى الله عليه وآله) چقدر مى تواند اهميت داشته باشد و مورد عنيات و دقت قرار گيرد. از اين رو پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) همواره مى انديشيد و سعى داشت كه در مورد ازدواج فاطمه عزيزش، بدون دريافت مصلحت و امر الهى گام بر ندارد، چنين بود كه وقتى آنهمه بزرگان عهد جاهليت وصناديد قريش و سرمايه داران و معارف و مشاهير جزيرة العرب به خواستگارى دخترش آمدند همه را رد كرد و تصميم گيرى در مورد اين امر را موكول به نداى آسمانى و مشورت الهى نمود... و سرانجام نيز با كسب تكليف از پرودگار و با تعيين و ارادهء الهى در اين مورد گام برداشت و فاطمه را به ازدواج سرباز فداكار و سردار ايثارگر و شهسوار اسلام يعنى على بن ابى طالب (عليه السلام) در آورد: شخصيتى كه در تمام جهان بشريت، هيچكس شايسته تر از او براى رسيدن به افتخار دامادى پيامبر و شوهرى فاطمه نبود....
صاحب " طبقات " مىنويسد: " نخست ابو بكر بود كه به عنوان خواستگارى فاطمه به حضور پيامبر شتافت. و در پاسخ اين سخن را شنيد كه من منتظر قضا و امر الهى هستم.
ابوبكر چون از آنجا بازگشت، داستان خواستگارى و پاسخ پيامبر را براى دوستش عمر بازگو كرد. عمر گفت پيامبر بدين گونه خواسته است تو را رد كرده باشد. سپس به توصيهء ابوبكر، روزى ديگر عمر به خواستگارى فاطمه رفت. و او نيز همان پاسخ را شنيد كه ابو بكر شنيده بود. پس آنگاه، خاندان على (عليه السلام) در مورد خواستگارى فاطمه با او سخن گفته بدين كار ترغيبش كردند. وعلى (عليه السلام) با يأس و نوميدى گفت: آيا پس از رد درخواست ابو بكر وعمر، با درخواست من موافقت مى شود؟ خاندان على (عليه السلام) مسألهء قرابت و خويشاوندى ميان على و پيامبر (صلى الله عليه وآله) را تذكر دادند و او را دل گرم و اميدوار ساختند. پس على براى خواستگارى به حضور پيامبر اسلام شتافت و با حجب و حيا، درخواست خود را