و بالاتر از همه رنج پدر بزرگوارش را كه به تنهايى بيش از همه در رنج و شكنجه بود و غير از دردهاى خود، بار غم ديگران را نيز بر دل مى گرفت و بردوش مى كشيد. پدر عاليقدرش را مى ديد كه چگونه يكى از نابكاران حيوان صفت قريش، مشتهاى خود را پر از خاك و خاكروبه و زباله و آلودگى ها كرده و بر سر و صورت نورانى او مى پاشيد و چهرهء زيبا و قامت رعنايش را آلوده مى ساخت. و آنگاه آن دختر خردسال و نازك دل و مهربان، پدر را در آغوش مى كشيد و در حالى كه اشك در چشم و بغضى در گلو داشت، با دستهاى كوچك و ظريفش آن آلودگى ها را شست و شو مى داد و سر و صورت پدر را پاك مى كرد. آرى اين صحنه ها را مى ديد و از شدت تأثر اشك در چشمانش حلقه مى زد و به ياد مادر تازه در گذشته اش، مى افتاد و دلش آتش مى گرفت، اما با اين همه سعى داشت پدر، اين حالت را نبيند تا رنج و دردش افزون تر نشود.
ولى پدر، كه همه چيز برايش روشن و آشكار بود، رنج دختر كوچك را مى ديد و با آن لحن آسمانى و صداى زيبا و پر طنينش كه فرشتگان آسمان براى شنيدنش صف مى بستند، دختر خردسال و مهربان را دلدارى مى داد و مى گفت: دخترم! گريه نكن و غمگين مباش. خداوند يار و ياور پدر تو است و سرانجام فتح و پيروى عطا خواهد كرد.
بلى، دوران كودكى فاطمه (عليه السلام)، بدين گونه مى گذشت. آن صدمه ها و لطمههاى روحى، دختر خردسال را به تحمل رنج و درد، عادت مى داد و توان و مقاومتش را مى افزود و چون فولاد آبديده اش مى كرد. و از سوى ديگر، دلداريهاى پدر و آن همه اميدهايى كه به لطف و عنايت الهى در دل او مى پرورانيد، باعث مى شد كه نيروى صبر و استقامت و پايدارى اش هرچه بيشتر تحكيم يابد. و از آنجا كه دوران كودكى او همزمان با بحران مشكلات تبليغى پدر بزرگوارش رسول الله (صلى الله عليه وآله) بود، او نيز پا به پاى رشد و شكوفايى اسلام رشد مى كرد و بزرگتر مى شد. اما در جريان اين بزرگتر شدن، چه رنجهاى عظيمى را مى ديد و تحمل مى كرد، فقط خدا مى داند و بس....
در آن زمان پيامبر اسلام از طرف قريش، هر روز با مشكلات جديدى روبرو مى شد.
هر روز با مسائل حاد اقتصادى و فكرى تهديد مى گشت و مشركين بر سر راه او، و در ارتباط با دعوت عظيم تاريخ ساز و جهان شمول وى، موانع و مخاطرات تازهاى ايجاد مى كردند. فاطمه (عليه السلام) هنوز كودكى بيش نبود كه گاهى مى ديد دشمنان قسم خورده ء