رحلت جانسوز سرانجام، زمان سرآمد و فرشته مرگ، با ادب و احترام بر درگاه خانهء فاطمه (عليه السلام) ايستاد تا او را به ملكوت اعلى و به جوار رحمت حق ببرد....
آرى، فاطمهء زهرا (عليه السلام)، آن يكتا زن قهرمان و بانوى كار و پيكار و انقلاب وسياست و زندگى، و آن الگوى طهارت و عصمت و عفت و ايمان و تقواى الهى، و در يك كلام آن يادگار ارزنده و عزيز پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) پس از تحمل آن همه رنج و دشوارى و مشاهدهء آن همهء ستم و ناروايى از سوى برخى از امت ناصالح و بىفوا و جفا كار پدرش، مدتى بسيار اندك پس از رحلت پدر عاليقدرش در جهان خاكى باقى ماند، و خيلى زود به دنبال ضايعه و فاجعهء وفات پدر، خود نيز دنياى فانى را وداع گفت...
او به لقاء پروردگار خويش شتافت و از اين جهان تنگ و بى مقدار رفت و انبوهى از دردها وآلام قلبى را با خود برد، و اين در حقيقت رسيدن به آرزوى ديرينه اش بود. به ويژه آن كه او همواره مى خواست با پدر و همراه او باشد، و اكنون اين خواست نيز بر آورده مى شد.
عائشه مى گويد: پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) در مرض رحلت بود كه روزى فاطمه (عليه السلام) وارد محضرش گرديد. راه رفتن او همانند راه رفتن پدرش بود. پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) بر او مرحبا گفت و در سمت راست خود نشانيدش. آنگاه چيزى را آهسته و سرپوشيده به گوشش فرو خواند كه زهراء با شنيدن آن گريه سرداد. و سپس پيامبر مطلب ديگرى را در گوشش گفت كه زهرا شادمان و مسرور گرديد. به او گفتم: راز اين گريه و اين خنده، با اين سرعت و چنين پى در پى و بلا فاصله چه بود؟
فاطمه گفت: من نمى توانم راز پيامبر را فاش كنم.
وقتى پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) به سراى باقى شتافت، باز از فاطمه درباره ء راز آن گريه و خنده پرسيدم در پاسخ گفت: پدرم در آن لحظه به من فرمودند: " جبرئيل هر سال يك بار قرآن را به من نشان مى داد، ولى امسال دوبار آن را بر من عرضه كرد. يقين پيدا كردم كه اجل من به پايان رسيده است و امسال از دنيا خواهم رفت ". و من با شنيدن اين سخن گريه سردادم. و پدرم باز فرمود: " و تو نخستين كسى هستى (از اهل بيت من) كه به من ملحق مى شوى آيا نمى خواهى كه سرور زنان اين امت باشى؟ ". و من از شنيدن اين