و شكوفايى آئين عالمگير اسلام، ناظر آنهمه تلاش ها و كوششهاى پر ثمر پدر گرامى و فداكارش، و شاهد همراهى ها و ايثارگريهاى مادر رنجديده و وفادارش بوده است. آن طفل خرد سال، با چشم خود مى ديد و با احساس لطيف كودكانهاش در مى يافت كه پدر و مادر بزرگوارش چگونه با آنهمه مشكلات عظيم روبرو مى گردند و با چه اتكاء واتكال بى مانندى به عنايات الهى در برابر مصائب ايستادگى مى كنند؟ و با چه روحيهء پرتوان و قلب سرشار از اميد وشوق و نشاطى در حل معضلات و گرفتاريهاى مسلمانان زجر ديده، با جديت و تلاش گام مىسپرند و در هر گام به شاهد موفقيت نزديك تر مى شوند.
در آن دوران، هم پيامبر گرامى و خانوادهء ارجمندش و هم تمامى مسلمين و ياران پيامبر، از هر طرف مورد تهاجم دشمنان مشترك قرار داشتند. مشركين به انواع گوناگون، مسلمانان را آزار مى دادند، شكنجه مى كردند، زير ضربههاى تازيانه مى گرفتند، زخم مى زدند، از خانه و كاشانهء خود مى راندند، در محاصره ء اقتصادى قرار مى دادند و در مجموع جان و مال مسلمانان از سوى دشمنان در امان نبود، و فاطمه (عليه السلام) نيز در اوج آن تلخى ها و مشگلات، با وجود خرد سالى، تمام آن حوادث رنج آميز و مرارتهاى طاقت سوز را مى ديد و لمس مى كرد. آواهاى دردناك و نالههاى سينه سوز مسلمين مستضعف را كه روى صخرههاى سوزان عربستان به اين سوى و آن سوى كشيده مى شدند، با گوش جان مى شنيد. ولى دريغا كه نمى توانست پدر بزرگوار خود و ياران اسلام را يارى دهد، و از آنهمه رنج و تلخى رهايى بخشد. از اين رو، آرام و خاموش، تماشاگر تمام آن صحنههاى دردناك بود و از درد و بى تابى به خود مى پيچيد. او آنهمه ناراحتى ها و شدت فشارها را بر دوش جان پدر، احساس مى كرد، و روح حساس و ظريفش متأثر و متألم مى شد، حال آن كه مجال و توان فرياد كشيدن هم نداشت. همهء دردها را به درون سينه مى ريخت و بغضهاى گلوگيرش را فرو مى خورد و دم بر نمى آورد. فقط گاهى شب ها كه از صداى ناله و ضجهء كودكان گرسنه و آواى درد آلود بيچارگان و مستضعفان، بيدار مى ماند، چشم به ستارههاى آسمان شفاف مدينه مى دوخت، و در عالم كودكى اشك مى ريخت.
او در آن سنين طفوليت و شكنندگى، رنج همهء مسلمين و محرومين را مى ديد،