زرنيخ كه آتش نمروديرا شرط دانستهاند چه افراط اتش باعث احتراق اكثر ارواح صاعده است ودر تصعيد زبيق شرط است كه بموضع وصل قدحين شعله نرسد تا موجب نفوذ او نگردد وجميع اهل فن بخلاف اين ذكر كرده اند واين سريست كه حقير را بر آن اطلاع ووجه آن ظاهر است ودر غير زبيق اگر بموضع وصل آتش وشعله نرسد بهتر است وبايد بعد از سرد شدن كوزه وقدح وصلرا بگشايند واز نجار حارهء آن اجتناب نمايند وشرط ديگر مبالغه در سحق ارضيست واگر تحت ظرف اسفل مسطح واعلى مخروطى باشد انسب باشد چنانكه شكل اثال محكى از آنست تشويه قسمى از آن عبارة از تحميعى است ودمس نيز گويند ميبايد كه اتش آن بحد تصعيد نباشد واجزاى لطيفه از كثيفه جدا نگردد وبلكه بقدر را مثراج وطنج نباشد مثل عمل شنجرف وقسمى از آن عبارة از تقليه است كه بعد از سحق ارض وتسقيه به آبهاى مخصوصهء قدح تشويه را بكل حكمة اندوده در خاكستر گرم گذارند وچندان سحق نمايند كه رطوبة او بتدريج زايد گردد وشرط است كه حرارة آتش به حدى باشد كه ارض دود نكند وقسمى تشويهء در تنور است وقسمى در زابل وامثال آن ودر جميع ان مراعاة بايد نمود كه بحد تصعيد نرسد تشميع عبارتست از تدبير اجزاى اكسير به حدى كه مانند موم بكدازد وبر روى صفحه تفته منبسط كشته دود نكند وشروط آن تكرار تسقيه وتشويه وسحق بليغ است باتش معتدل تكليس عبارتست از سهوله تفريق جزاء بتدبير مخصوصه كه قابل سحق ونفوذ وساير اعمال گردد واكثر او ياتش مىشود واختلاف شروط آن باختلاف جسم مكلس است چه بعضى محتاجند بآتش تندى كه چند روز مستمر باشد مانند قشر البيض وبعضى را احتياج بحد افراط نيست حل عبارتست از سيلان اجزاء جامده وآن بنداوة وهواى رطبهء مستمره صورت پذير است مانند حل نوشادر به آبهاى تند مانند ماء الفاروق وعرق گوگرد عقد عبارتست از جمعيت واتصال اجزاء وآن ضد حل است وبپيوسته وحرارة ويا ببروذه وپيوسته صورت پذير است تعفين عبارتست از تدفين اجزاء درذبل وامثال آن وشرطست كه وسعت جاى تعفين به حدى باشد كه اطراف تعفين زياده از يك شبر حامل زبل نگردد بايد بعد از هر هفته تجديد زبل كنند ونهاية او تا چهل روز است وبايد يكروز قبل از گذاشتن ظرف تعفين جاى ورا از زبل مملو سازند تا جاى گرم شود وروز ديگر ظرف را بگذارند واگر دو جاى ترتيب دهند بهتر است تا روزى كه تغير زبل بايد داد نقل بجاى ديگر كنند تا ظرف مذكور سرد نشود قاعدهء حل اكاسير يكى آنست كه بتعفين محلول گردد چنانكه صاحب هيكل و اكثر مجرمين ذكر نموده اند بايد اجزاء اكسير را در هاون مزجج سحق بليغ نموده واز آبهاى مخصوص هر يكرا از كاسير اضافه كرده تا بقوام وغليظ شود وبر روى آتش خاكستر تا دو شبانه روز كه گرمى خاكستر بيكقرار باشد بايد سحق نموده وبا معجون كش نقره بر همزد وهر چند خشكشود از آن آب قطرات بر آن ريخت تا ربع اجزاء از آن تسقيه شود ودر تشويه وسحق خشك گردد وپس مثل غبار سايند ودر شيشه غير مطين كوچكى كرده دهان شيشه را بنمدى به بندند ودر جاى تعفين تا چهلروز بگذارند وبعد از هر هفته وده يوم تغيير زبل دهند وعلامت خوبى حل آنست كه محلول شفاف وبيجرم مشاهده گردد وخلاف او دلاله نقصان وتدبير اجزا خواهد داشت ويكى حل بند اونستت كه شيشه مذكور را درديك دو طبقه بگذارند كه تحت ديگ اعلا سوراخها وداشته مملو از سرگين كبوتر باشد وقرع حل تا انتها كردن در آن پنهان بوده دهان او باز باشد وبايد سرگين هميشه نمى داشته باشد وهر گاه خشكشود بر آن آبى بپاشند وديگ اسفل پر آب ولب او متصل تخت ديگ اعلى بوده انبوبه را از نى وغير آن ما بين دو ديگ تعبيه كرده بكل حكمة شد دصل هر دو ديگ نمايند واتش نرمى در تحت ديگ اسفل بر افروزند كه پيوسته بخار آب از سوراخهاى ديگ اعلى بسركين كبوتر رسد وهر گاه آب كم شود از سوراخ انبويه بريزند دو دهان انبويه را مسدود كنند تا مانع خروج بخار آب باشد در اينصورت تا سه هفته حل مىشود وآنچه حقير تجربه نموده آنست كه اجزاى حار يا بس از هواى بارد در طب حل مىگردد نه از هواى حار رطب مگر انكه بدون شيشه در ظرفى گذارند كه رطوبة در آن تاثير تواند نمود چنانكه در حل نوشادر مشاهده نموده است وطريق آنست كه نوشادر را با ادويهء مخصوصه يا بتنهائى سائيده بر روى سنگ مسطحى يا كاسهء مزمج منبسط كنند ودر زير زمين سرد نمدار وسردابها گذارند كه رطوبة در آن تاثير تواند نمود وروى آن را بدستارى بپوشاند كه چيزى داخل نشود ودر اينصورت اندك زمانى حل مىگردد ودستور ديگر انكه در ظرف مسطح مزحج مبنسط نموده مجموع ظرفرا نهپته كله قند نيمد مستحكمى پوشيده در جاى تعفين يا در ديك زبل دو طبقه يا در خزانه حمام يا در حمام ما ريه گذارند تا از منافذ نمد رطوبة وحرارة لطيفه در آن تاثير تواند نمود قاعدهء عقد آنست كه محلولرا در قرع بلند كلوئى كرده برد هن قرع پاره از شيشه شكسته كه مساوى لب قرع باشد يا چينى شكسته نصب كرده با آهك آب نديده ونمك مكلس بالسويه كه با سفيدهء تخم مرغ سرشته باشند محكم كند ودر ديگ خاكستر گذارند وبايد بقدر چهار انگشت
(٢٨٧)