وگزيدن او باعث درد شديد وآبله كردن حوالى آن وكاهست كه مورث درد امعا وعسر بول كردد ومداواى او تسين فته با سركه وبه دستور سير وعاقرقر حاو تخمه تره تيزك وامثال آنست واگر ورم بهم رسد پوست انار شيرين را مهرا پخته ضماد نمايند مداواى زخم آلات زهر دار به دستورى است كه در سموم ملذوعه گذشت وذرور مغناطيس عجيب الاثر است واصل در آن ضماد جاذب سم است وبه نكردن زخم تا رفع سميت آن بالكليه شود شربت ترياق كبير وفاد زهر وشستن مكد آنمو صغرا به آب خاكستر چون آب انجير ونمك وحجامت كردن آن وبستن ماهى تازه كه شكم او را شكافته باشند وحلزونات وگوشت سلحفاة وم ثال آن فصل پنجم در بيان ادويهء كه حشرات از آن گريزند مار انواع آن از دود شاخ گوزن ميگريزند و به دستور بخور سم بزد كوكرد وموى انسان زفت ومقل وسكپنج وچوب انار وقته همين اثر دارد وپاشيدن آبيكه نوشادر در آن حل كرده باشد وچون در سوراخ مار بريزند باعث هلاك اوست وفرش كردن برنجاسف بغاية آزموده است وبطبيخ خسك را بر موضعى بپاشند مار ترك آنمكان كند وچون ريسمانرا قطران آلوده بر دور خود حلقه كند هوام وداخل آنحلقه نمىگردد واز دارندهء زمرد افعى گريزانست وچون چشم او بر زمرد افتد همانساعت چشمش از حدقه دفع مىشود وانچه در فصل احتراز سموم مذكور گرديد با خود داشتن هر يك از آنها وپياز عنصل باعث حفظ اذيت جمع حشراتست عقرب از دود كبريت وآنچه مار از او گريزد در عقرب نيز مؤثر است وسوزانيدن چند عدد آن در مكان باعث گريختن ساير مىگردد وچون چراغ بسيار روشنى در جائى گذارند حشرات متوجه انجا ميشوند ومكان بعيد از چراغ محفوظ ميماند وبه دستور بخوريكه مؤلف امان الاخطار في الاسفار ذكر نموده در گريزانيدن هوام وپشه بيعديلست زاج سفيد شونيز ريزه سكبينج جند مقل سم بزبالسويه كوفته حبها بسازند ودر مكانى دود كنند وپاشيدن آب مطبوخ بابونه وحنظل واسپند وسيرو پنج انگشت بغايت مؤثر است وطبيخ پياز عنصل از مجرباتست پشه طلاى روغن با آب ليمو رفع اذيت گزيدهء پشه كند ومجربست وچون زرنيخ ونوشادر را با پيه كاو چند روزى در مكانى بخور كنند منع تولد پشه كند ومجرب يافتهاند كيك پاشيدن طبيخ خسكرا جهة كشتن كيك از مجربات دانستهاند وبه دستور طبيخ حنظل وافسنتين وشونيز وكيك واش از جملهء ادويهء مشهوره است قمل طلا كردن مولود در روز ولادت به آب زيره باعث عدم تكون شپش در تمام عمر او كرد وزبيق چون بر بدن يا جامه بمالند در ساعت رفع آن مىكند ذباب چون صورت مكسى از زرنيخ را در شير حل كنند مگس از عبور بر آن هلاك گردد وبوى پياز عنصل كشندهء اقسام مگس است وبه دستور از كافور وروغن زيتون ميگريزد ساص وارضه پاشيدن آب مطبوخ خر زهره در كشتن كيك وساص وارضه از مجرباتست جعل آب مطبوخ شكوفه درخت چنار وبخور او كشندهء جعلست قاره چون موشى را خايه كنده يا دنباله او را بريده سر دهند جميع موشان آنحامه رو او بر طرف مىكند وپوست روى آن را چون كنده سردمند ساير موشان ميگريزند وبه دستور از دود زاج گريزانست وپياز عنصل كشندهء اوست در يك ساعت مورچه از حليث ميگريزد واز ريسمان آلوده بقطران تجاوز نمى كند وچون شيرينى وساير اشيا را در مكانى گذارند ودر وقت گذاشتن ضبط نفس كشيدن نمايند مادام كه دست احدى به آن چيز نرسد مورچه پيرامون او نگردد واز مجربات دانستهاند ودر جائى كه زرنياد بخور كنند مورچه هرگز عود به آنجا نمى نمايد واز مجرباتست وداشتن پياز عنصل موجب هرب سباع وهوام ومار وقمل ومورچه ومگس است والله ولى التوفيق تشخيص پنجم در اوزان وآن ستملست بر سه فصل است فصل اول در اوزان صغار فصل دويم در اوزان كبار فصل سيم در تحويل بعضى اوزان ببعضى فصل اول در اوزان صغار پوشيده نماند كه نزد اطبا هر چه كمتر از رطل باشد معروف باوزان صغار وما فوق او موسوم بكبار است وكيل كه عبارت از پيمانه باشد از جملهء قسم ثانيست واختلاف در هر يك از اوزان صغار وكبار بحسب امكنه وازمنه ومصطلحات واقعشده ودر اينمقام هر چه بحسب كتب معتبرهء طب وفقه ولغات اعتبار داشته اشاره بان مىشود و بايد دانست كه حبه وطبوح وقيراط ودانگ بحسب درهم فضى ومثقال ذهبى مختلف مىباشد چه اجزاء مذكوره از درهم كمتر از اجزاء مثقال است ونزد اهل تجربه ثابت شده كه قدرى از فضه كه در مقدار تساوى با ذهب داشته باشد وزن سه سبع زياده بر وزن فضه مىباشد واكثر اساطلين اطبابر آنند كه در زمان قديم وجديد قدر درهم مختلف بوده بخلاف مثقال كه در اختلاف او قليلى قايلند واختلاف هر يك در طى تحرير او مذكور مىگردد ارزه كه به فارسى برنج نامند مراد از او وزن دو دانه خردل بريست شعيره دوارزه است جه از درهم عبارت از سدس شن اوست كه يكجز واز چهل وهشت جزو درهم باشد واز مثقال عبارت از دو شعير است كه چهار ارزه باشد طسوج از درهم ووحبه است واز مثقال دو حبه ونيم كرده ارزه باشد قيراط از درهم دو طسوجست كه شانزده از ره باشد واز مثقال دو طسوج ونيم كه بيست ارزه باشد دالق به فارسى دانگ گويند واو از درهم دو قيراط است كه سى ودوازده باشد واز مثقال سه قيراط ويكحبه كه چهل ارزه باشد ترمه دو قيراط مثقال است
(٢٧١)