مفيد ومضر سفل ومصلحش غياب و سيستان و مصلح قبض لازم عصر او روغن بادام و قند و ترنجبين وقدر شربتش از جرم او تا پانزده درهم و از مطبوخات و مفتوح از هفت درهم تا ده درهم وبداش در غير اسهال پوست انار و گويند عفص بدل اوست و از خواص مجربه اوست سرعت گداختن معادن خصوصا حديد را اهليلج هندى واسود نيز نامند و به فارسى اهليله سياه است و او بيدانه و به قدر مويز سياه وصلب است در دويم خشك و در وسط اول سرد ومسهل سودا ومنقى خون و روح از خلط سود اوى وجهة بواسير وتقويه احشا و درد سپرز ورطوبه معده وجذام و بو دادهء او جهة اسهال مفيد و نگاهداشتن او هميشه در دهان باعث سياهى موى وتقوية آن وتقوية لثه بغايت مؤثر و گويند مضر جگر است ومصلحش عسل وقدر شربيت از جرمش تا دو مثقال و در مطبوخ نتا هفت مثقال وبدلش هليله كابلى و در قبض نصف وزنش عفص و خمس او تخم مورد است اهليلج كابلى بهترين او باليده و سياه مايل زردى است در برودت معتدل و در اول خشك و بعضى او را هليله سياهرا گرم باعتدال مىدانند و مسهل بلغم وسودا و صفراى مخلوط با خلاط ومدر بول و بهترين اقسام بليله است و در افعال قوىتر از هليلهء زرد و سياه و مجموع خواص در هليلهء زرد مذكور شد و گويند چون يك سال هر روز يك عدد را تناول نمايند موى سفيد نشود و بعضى اين خاصيت را مخصوص هليلهء هندى و بعضى مخصوص هليله پرودهء كابلى دانستهاند وبالخاصية جهة دفع ضرر آبها و بسيار خوردن آب نافع و دانه هليله مذربولست وذرو رتخم محرق او جهة قطع خون بواسير ونزف الدم اعضأ وتقوية دندان ولثه مجرب وقدر شربت از جرمش تا سه مثقال و در مطبوخ تا هفت مثقال وبدلش هليله سياه است و در مرباى او كه زياده از يك سال بر او نگذشته باشد مقوى معده و دماغ ومفتح شدهء بلغمى و مقوى جگر و حواس است اهليلج جينى ازصنف كابلى است و زرد مايل به سبزى و و سياهى و كوچك و درشت دانه و كم گوشت و مايل بتدوير و ضعيف الفعل به حدى كه با وجود ساير اهليجات استعمال نبايد نمود اهال از جملهء اغذيه است و آن مرق گوشت وبقول مطبوخه است كه صاف كرده بياشامند وبعضير اترشى در حين طبخ داخل كنند و خواص او تابع نوع بقول و امثال آنست اهليم بهندى حرمست اهمونيون بيونانى اسفيداج است ايمار انوطالى بيونانى بمعنى عشبهء مكرمة مقدسه است و در مصر زيتونته باشد نباتيست زياده برزرعى و شاخهاش پركره و ساقش باريك و برگش از هم متفرق و از برگ بلوط باريكتر و كوچكتر و اطراف او پرزوايد وبيخش دراز و باريك و گلش زرد و چون بر صفحهء مس اين گياه را طرح كنند به رنگ نقره گردد بلاعوض در آخر دويم گرم و خشك و گويند معتدل است و بيخش دراز و باريك و گلش زرد و چون بر صفحهء مس اين گياه را طرح كنند به رنگ نقره گردد بلا غوص در آخر دويم گرم و خشك و گويند معتدل است مجفف ومفتح وجهة تحليل رياح و درد دهان وبثور آن دلهاه واستسقاء و با شراب جهة يرقان وسپرز وبخورش مقسط جنين و ضماد وشرب برگ وبيخ او جهة نهش هوام و طلاى برگش جهة او رام حاره وقروح و آشاميدن كره اسفل جهة تب يومى وكره ثانى جهة تب بلغمى و كره ثالث جهة غب و رابع جهة ربع گويند گويند مجربست وتعليق اين نباترا اهل روم وفرنگ موجب اكرام واغراز دانستهاند وقدر شربتش از يك مثقال تا دو مثقال ومضر سفل ومصلحش كثيرا ايذا اريذا بيونانى نباتيست برگش شبيه به برگ آسن برى و اصل برگ چترى طويلى شبيه بخيوط تاك انگور رسته و شكوفهء آن بر سر آن خيوط مىباشد و طعمش بسيار قابض در دويم سرد و در سيم خشك و قاطع نزف الدم واسهال وقروح امعأ وحابس حيض وبيخش سرد وتر وقابض تر وقاطع نزف الدم همهء اعضأ در همه وقت وقدر شربتش تا دو مثقال است ايديغون يونانى وبمعنى هنديست وآنچيزيست شبيه بصمغ كه بر صدف فرفير جمعشده خشك كردد و رنگش مثل سرمه ومستم صباغانست مبرد و با تحليل وجهة جار وقروح عين نافعست ايريغارون بيونانى بمعنى الشيخ في الربيع است و آن نباتيست ساقش قريب بزرعى مايل به سرخى و برگش شبيه به برگ تره تيزك و بسيار كوچكتر از آن و گلش مايل به بنفشى و انبوه و در بو شبيه به سيب و در وسط گلش چيزى به باريكى موى رستهء راست غير منحنى و در بهار سفيد مىشود ومنبتش شهرهاى خراب و زمين شوره زار است و در بيخ او نفعى نيست و بسيار سرد و با اندك تحليل و خوردن تازهء او در حال مورث خناق و در فعل مثل فطر و ضمادش جهة ورم خصيه و معده و با كندر جهة جراحت عصب و ساير اعضاء نافع است ايرسا بيونانى بمعنى قوس قزح و مراد از اوبيخ سوسن كبود بريست چه سوسن كبود را رنگش مركب از سفيدى و زردى و بنفشى است وبيخ سوسن كبود برى وجبلى پهن و درازتر و به قدر انگشتى و پركره است در دويم گرم و خشك او كمتر وملطف ومسخن ومسهل ماء اصفر وبلغم غليظ و مزهء صفرأ وجهة سينه و شش ومغص و درد جگر وسپرز و لرز كه از برودت باشد وضيق النفس وربو واعياد احتباس حيض واستسقاء و يرقان و بواسير و عرق النساء و امراض رحم و با سركه جهة گزيدن هوام ورم وسدهء سپرز و با شراب جهة پاره شدن عضل وبيشراب جهة بوى حمر چون مضغ كنند و ضمادش كه پخته كنند جهة درد رحم وصلابت وانضام فم رحم و او رام صلبه ومزمنه و خنازير و با سركه جهة درد سر و با دو چندان او خربق سفيد جهة گلف وفرزجه اش با عسل جهة اخراج جنين وذر ورش جهة رويانيدن گوشت بر استخوان والتيام زخمهاى غايره و بدبوئى ناسور و با عسل جهة پاك كردن چرك زخمها وجلوس در طبيخش جهة صلابت مقعد ورحم و امراض باردهء آن وقطور طبيخ او يا سركه جهة نزلات ودوى گوش ومضمضهء او جهة درد دندان امتلائى و روغن او جهة گوشدن افواه عروق بواسير و آشاميدن او جهة رفع سميت فطر وبيخ وكشنير
(٣٩)