دفع كند؟؟ هر چه به سبب قوه نافذه حاره بتحريك اجزاء لذاعه بمسامات كند مثل انجره مقرح آنچه بقوهء حرارت نافذه تفريق اجزاء عضو نموده اخلاط او را به سبب حدت فاسد و واجب الدفع ساخته طبيعت دفع اجزاء فاسده كند مثل بلا در محمر آنچه به سبب حرارت جذابه جذب خون به ظاهر جلد كند مثل ضماد آنچه با خردل محترق هر چه بقوه ء نافذه تحليل اجزاء لطيفه ورطبه كرده احداث رمادية نمايد مثل فرفيون مفتت آنچه تفريق اجزاء خلط متحجر كند مثل زجاج محرق معفن هر رطوبت عضو را فاسد سازد به نوعى كه بدل ما تحيلل او نتواند شد بدون احداث احراق و تا گل مانند زرنيخ مقوى هر چه تعذيل مزاج وقوام اعضا به حدى كند كه قبول ريختن فضول ننموده ممانعت تواند نمود خواه بالخاصيه باشد مثل كل مختوم يا به سبب تعديل مزاج باشد مانند روغن گلسرخ مفتجج هر چه در همه جهة بخلاف منضج و هاضم باشد مفرح هر چه روح حيوانى و نفسانى را منبسط ساخته تعديل مزاج او كند وحرنرا رفع نمايد مثل شراب؟؟
آنچه تحريك طبع به خواستن غذا كند مبهتى آنچه سبب توليد رياح لطيفه در مجارى اعصاب و عضلات اعضا تناسل گرديده محرك او شود و باعث تكون مادهء منوى گردد مثل لبوب مدر آنچه اخراج مائية اغذيه وفضول سياله مانند بول و حيض و عرق و شير نمايد مسهل هر چه اخراج فضول اعضا از طريق امعا كند معرق آنچه به سبب تلطيف رطوبات محبسه تحت جلدى را از مسامات او به ظاهر اخراج كند مقى هر چه اخراج فضول از مرى كند ملين اعم از منضج ومزلق ومخرج ما فى المعدة والامعا است مسكن هر چه اخلاط و روح را از حركت غير طبيعى باز دارد مطفى آنچه اخلاط حاره را كسر حدت نمايد مخدر آنچه تكثيف روح حساس كه نفسانى باشد و روح محرك كه حيوانيست به نوعى كند كه مانع حس و حركت گردد مثل افيون و اكثر مخدرات سرد و خشك مىباشد مزلق هر چه ترطيب وتليين سطح عضو بحد لغزندگى كند تا آنچه در آن محبس باشد بحركت اوحركت نمايد مثل آلوى بخارا مجفف آنچه افناء رطوبات يا تقليل آنكند مانند سندروس مستدد آنچه به سبب كثافت وپيوست در مجارى محبس شده منع دفع مواد واجب الدفع كند مثل سفيداب يا به سبب لزوجه باعث تسديد كرد ومانند لعابها مغزى آنچه بالفعل يا بس بوده در او رطوبت لزجه بوده كه سبب حبس سيلان مواد كرد ومثل آهك شسته معطش آنچه طبيعت را مشتاق ترويج سازد اعم از آنكه ترويج او باآب شود مثل معده وجگر يا بهوا مثل دل وريه معطس هرچه بقوه نافذه تحريك مواد دباغى بجانب خيشوم كند وبه سبب دفع آن عطسه حادث گردد مصلح آنچه اصلاح ماكول ومشروب نمايد اعم از آنكه رفع ضرر آنكنند يا معاونت برفعل او نمايد يا حفظ قوت يا كسر حدت او كند يابدرقه بجهة وصول او باعضا كرد وموسخ آنچه منع خشك شدن جراحت كند و رطوبت او را زياد سازد ومثل موم روغن مدمل هر چه به سبب بتخيف وتكثيف رطوبت سطح جراجت را لزح وچسبنده كرده ودهن رخم را بهم آورده مانند دم الاخوين ملجم آنچه به سبب بتخفيف لطيف وتعديل مزاج خونيكه وارد موضع جراحت شود منعقد ساخته مستحيل بكوشت كند واو را نسبت اللحم نيز كوبند مسيخ نيمره وبا تفه مرادف است مايع آنچه ضد جامد باشد وسيلان كند ورقيق القوام باشد مزواة پراكنده مفرق بفتح اول وكسر ثالث تارك سرو در اثمار وگلها هر چه سر او هموار نبوده زوايد داشته باشد مفرق گويند مععفف خميده وكج شده مضغ خائيدن چيزى همضوع هرچه را خائيده باشند مسبت آنچه خواب آورد وبامنوم مرادف است مگر هرجه بحق آورده؟؟؟ را آنكه با تفريح باشد يا نباشد مضمضمه هر مايعى كه دردهن حركت دهند مروخ ماليدن چيزى براعضا مسوح آنچه در ماليدن آن بربدن بسيار مبالع در عضره كنند مبرود آنچه بسوهان خورد كرده باشند منخول آنچه پخته باشند منتن بدبو مصول آنچه در ششتن او مبالغه كرده باشند محرق آنچه در سوختن بحدر مادية نرسد حرف والنون ناشف آنكه جذب رطوبت سياله كند اعم ازآنكه منافذ او مرئى نباشد مثل آهك آب نديده يا مرئى باشد مثل اسفنج وناشف را قحل نيز نامند نجم نبات بيساق است نبطى در لغات مراد از لغة قومى است ودر ادويه مراد خود روئى كه گشته باشند نفاخ هرچه در او رطوبت غريبه باشد وازحرارت بدنى تحليل نيافته مستحيل برياح شده خواه در معده وامعاء مثل ميوها وخواه در عروق مثل مانند مغزيا واكثر تخمها وقسم ثانيرا فعل تقوية باه است نفوخ آنچه از ادويه يابسه سائيده را پيمايع در بينى دمند نقوع ونقيع خيسانيدهء كه بخوشانيده صاف نموده استعمال كنند نشاره آنچه بسوهان ودم اره ريزه شده باشد نطول هرچه را جوشانيده وآب او رابراعضا ريزند وپاشويه فتمى از اوست نشوق آنچه به بينى كشند حرف والواو وغرنعين معجمه زمين سخت وهن هستى روهى به سكون ها قبل ازيأ درد استخوان كه بدون تفرق اتصال باشد و شب جستن از جائى وثى گزنده وقود برافروختن آتش حرف والهاى باضم آنچه اعانت طبيعت بر طبخ و گذرانيد غذا و خلط كند و به سبب قبول هضم او شود مثل مصطى كه هش آنچه جرم اوست و ريزنده باشد وباندك افشردن ريزه شود مثل صبر خوب وغاريقون هتك پاره شدن تشخيص ثالث در بيان ماهيت و كيفيت و خواص ادويه مفرده و اغذيهء مفرده ومركبه و ذكر مصلح و بدل وقدر شربت به ترتيب حروف و ذكر اسامى ادويه بلغت يونانى وسريانى وعربى و فارسى و هندى و تركى و امثال آن مخفى نمائد كه هر چه مجرب ديگر بلفظ گويند محربست يا مجرب ندانستهاند ادا مىشود و آنچه حقير تجربه نموده بلفظ مجربست مذكور مىسازد و هر دوائى اولا افعال كليهء او بيان مىشود مثل آنكه مفتح است يار ادع است و امثال آن تا آتار او را منحصر به افعال مذكوره كه با فلان عمل مىكند و در فلان مرض فلان اثر دارد ندانسته