وهر گاه بدى جوهر بيشتر باشد سرب ومسكون كردد واگر زبيق جيد الجوهر بوده اسباب صبغ وفورد استه بدى جوهر كبريت مانع باشد صورت؟؟
پذيرد وچون با اينحال پوست غالب باشد صورت روى توتيا كه خار ضينى نامند فايض شود واگر كبريت جيدا بجوهر وزبيق روى الجوهر باشد با عدم اسباب صنغ صورت عديدى عارض شود وانقلاب بعضى ببعضى باعمال مخصوصه كه رفع بدى جوهر هريك شود ممكن است وغير محكم التركيب را بيم مراتب مىباشد چو بعضيرا تفريق اجزاء بسيار سهلست مانند گوگرد ونمك وبعضيرا بسيار دشوار است وقدما فرموده اند كه هركاه مزاج دوائى را ندانند از تحليل اجزاء او استنباط ميتوان نمود چه هركاه قدر معين او را بقرع وانبيق تقطير كنند سايل آن اجزاء مائيى وزبد آن اجزاء هوائى؟؟
اجزاء نارى وتفلش اجزاء ارضى خواهد بود پس مزاج او را نسبت بقدر اغلب اجزاء متفرقه استنباط نمايند واز آنچه تشخيص امزجه توان نمود طعومست چه حدوث طعم از اثر كيفيت حاره وبارده ومعتدله است در مادهء لطيفه وغليظ ومتوسطهء بينهما واز فعل حار در لطيف حرافة ظاهر مىشود ودر غليظ مرارة ودر متوسط ملوحة واز فعل بارد ودر لطيف حموضة ودر غليظ عفوصة ودر متوسط قبوضة واز فعل معتدل الحرارة والبروده در لطيف وسوته ودر غليظ حلاوة ودر متوسط از لطيف وغليظ تفاهته وتعريف هريك وبيان افعال آن بعد ازين مذكور خواهد شد تشخيص ثانى در ذكر صفات ادويه مفرده واغديهء مفرده ومركبه وبيان افعال كليه ومثابه كلى وتفسير اسامى ولغاتى كه درين تاليف مذكور مىشود ودر ساير كتب ادويه مدار عليها است پوشيده نماند كه ادويه واغذيه را افعالى كلى مىباشد مثل تسخين وتفريق حار وتبريد وتكثيف بارد ونرم كردن وسيلان فرمودن رطب وخشك كردن وامساك نمودن يا بس وهريك از ادويه را صفات مخصوصهء مىباشد كه مشابه كلى است مانند تفتيح وتسديد وردع وتحليل و امثال آن واغذيهء مفرده را صفات منحصر است در هجده قسم اول لطيف صالح الكيموس كثير الغداء مثل گوشت كبك وشراب وزرده تخم نيمبرشت دوم لطيف روى الكيمو پس كثير الغذاء مانند كبوتر بچه سيم لطيف صالح الكيموس قليل الغذاء مثل انار وسيب وكاهو چهارم لطف روى الكيموس قليل الغذاء مانند ترب وپياز وهرچه تند وتلخ وشور باشد پنجم غليظ صالح الكيموس كثير الغذاء مانند گوشت گوسفند وزردهء تخم مرغ كه زياده پخته شده باشد ششم غليظ روى الكيموس كثير الغذاء مثل گوشت گاو و اسب وكبش هفتم غليظ صالح الكيموس قليل الغذاء مانند امرود ادويه هشتم غليظ روى الكيموس قليل الغذاء مثل گوشت قاق كه قديد گويند و مانند كومه نهم متوسط اللطافة والكثافة كه صالح الكيموس كثيرا الغذاء باشد مثل گوشت برهء يك ساله كه تغلى نامند دهم متوسط روى الكيموس كثير الغذاء مانند كلم رومى كه قنبيط عبارة از اواست يازدهم متوسط صالح الكيموس قليل الغذاء مانند انگور دوازدهم متوسط روى الكيموس قليل الغذاء مانند زردك سيزدهم متوسط صالح الكيموس متوسط الغذاء مانند جوجه كه خوب پخته باشد چهاردهم متوسط روى الكيموس متوسط الغذاء مانند جوجهء كه خوب نپخته باشد پانزدهم لطيف صالح الكيموس متوسط الغذاء مثل نان گندم بسيار پخته شانزدهم غليظ صالح الكيموس متوسط الغذاء مانند گوشت گوساله هفدهم لطيف روى الكيموس متوسط الغذاء مانند نان بد پخته هجدهم غليظ روى الكيموس متوسط الغذاء مانند كلم بوته دار كه كرنت عبارة از آنست وتفسير اسامى وبيان فعل هريك وصفات آن بترتيب حروف بدين نهج است حرف الالف اكال يعنى خورندهء عضو هرچه به سبب افراط تحليل وجلا وبتفريق ونفوذ نقصان جوهر عضو نمايد باين اسم نامند اصل بمعنى سنج است اعم از انكه از شجريا از گياه باشد اغصان بمعنى شاخها است ومخصوص شجر وگياه ساق دار است اكليل بمعنى تاج وابر تاريك؟؟ آمده ودر ادوية مراد از وچترى بودن شكوفه وبارنباتا تست واكله واكاليل جمع آن آجام بمعنى نيزار است اوديه جمع وادى وبمعنى كنار رود خانها است انكباب مراد از ونگاهداشتن عضو است ببخار ادويه كه جوشانيده باشد يا كرم كرده باشند اكتحال بچشم كشيدن چيزى استنشاق به بينى كشيدن چيزى مايع كه بسيار سايل باشد حرف الباء بشع بمعنى بدمزه است وهرچه را طعم مركب از مرارة وقبض باشد باين اسم خوانند بصيص نورانى ودرخشنده بطايح زمينها كه درآن آب جمع شده باشد وبه فارسى مرداب نامند بخور هرچه دود او را استعمال نمايند بنك كرمهائى كه در ساق اشجار متكون شود پادر هر اسم فارسى ترياق است وگويند هرچه رفع سم كند ومصنوع نباشد مخصوص باين اسم بربور به فارسى بلغور نامند بزر آنچه از بار نباتات در غلاف ودر قشر باشد مثل خشخاش با قور جمع بقراست باكوره نخستين؟؟ كه برسد بتر بريدن بزاق وبصاق آب دهن بعربفتح اول سركين بكر شتر جوان وبكسر اول دوشيزه حرف التاء تفه بمعنى بيمزه است ومراد از وظعى است كه نه لذيذ باشد نه كريه وتاثير او ترطيب وتلببن وارخا ى بسيار وتوليد بلغم است ترياق به فارسى ترياك نامند وهرچه درشان او باشد كه حفظ قوه وصحت مزاج وروح به حدى كند كه رفع ضرر سم نمايد باين اسم نامند وگويند مخصوص صناعى است واينكه افيونرا ترياك مينامند بجهة حفظ قوه است كه در اين امر با ترياك اشتراك دارد تصفيق آميختين آب با شراب تعليق آويختن چيزى بگردن وبساير اعضا تكرج به فارسى پى ور گويند وآن متغير شدن