و گرفتارى به او پناهنده مىشود و به دو اعتماد مىنمايد و در مصائب و رنجها از ناحيه او انتظار نجات دارد و هم او صانع و آفريننده او و آسمان و زمين است و اين نام گذارى هم بر اساس فطرت و ارتكاز بوده است.
سپس از راه خطابه استدلال فرموده به اين جمله: آيا مىدانى كه زمين و آسمان زبر وزبرى دارند؟ تا آنجا كه مىفرمايد " آيا خردمند به خود اجازه مىدهد چيزى را كه نمىداند ونمىشناسد انكار نمايد " و منظور از اين بيان آن است كه خصم را از مقام انكار بيرون آورده و به مرحله شك و ترديد آورد تا آماده قبول حق گردد. و خلاصه استدلال اين است كه تو براى اينكه آفريننده جهان را نديده اى او را انكار ميكنى و اگر ديده بودى انكار نمىكردى مگر تو احاطه به تمام جهان دارى و تمام عوالم را ديده اى، شايد در مقاميكه تو نديده اى خدا وجود داشته باشد، اينكه ميگوئى گمان مىكنم در ماوراء آسمانها نباشد، دليل عجز تو است، چون يقين به نبود خدا ندارى. و اگر قادر بر تحصيل يقين بودى اينطور تعبير نمىكردى و عاقل چيزى را كه دليل بر نفى آن ندارد انكار نمىكند. در نتيجه زنديق فهميد كه زشت است انسان خردمند، بدون دليل قاطع، چيزى را انكار كند و اقرار كند كه من در وجود خدا شك و ترديد دارم. شايد باشد، شايد نباشد.
اما تقرير برهان به اين بيان است: كه حركت يكنواخت آفتاب و ماه و آمد و شد يكنواخت شب و روز دليل بر اضطرار آنها و مسخر بودنشان به نيروى ديگرى است، زيرا اگر به اختيار خود حركت مىكردند حركتشان يكنواخت و به يك جهت نبود، چه بديهى است چنان كه حركت از مشرق به مغرب ممكن است، عكسش يعنى حركت از مغرب به مشرق هم ممكن است، و انتخاب اين جهت بعنى حركت از مشرق به مغرب، اگر با رعايت مصلحت باشد، معلوم مىشود كه محرك آنها نيروى با ادراك و اراده است، و ما همان را خدا مىناميم، و اگر شما او را دهر بناميد واقع و حقيقت منقلب نمىشود.
و اگر انتخاب اين جهت بدون رعايت مصلحت باشد ترجيح بلا مرجح لازم