انجيل و زبور و قرآن از آن سخن گفته اند، پس بايد همهء اينها را خداى خويش بدانيم.
جاثليق پاسخى نداشت بدهد، تسليم شد و گفت: سخن، سخن تو است و معبودى جز خداوند يگانه نيست. سپس امام (عليه السلام) در باب كتاب اشعيا از او و رأس الجالوت سؤال كرد. او گفت: من از آن به خوبى آگاهم. فرمود: اين جمله را به خاطر داريد كه اشعيا گفت: من كسى را ديدم كه بر دراز گوشى سوار است و لباسهايى از نور در تن كرده (اشاره به حضرت مسيح) و كسى را ديدم كه بر شتر سوار است و نورش مثل نور ماه (اشاره به پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)) گفتند: آرى اشعيا چنين سخنى را گفته است.
امام (عليه السلام): اى نصرانى، اين سخن مسيح را در انجيل به خاطر دارى كه فرمود: من به سوى پروردگار شما و پروردگار خودم مى روم و " بارقليطا " مى آيد و دربارهء من شهادت به حق مى دهد (آن گونه كه من دربارهء او شهادت داده ام) و همه چيز را براى شما تفسير مى كند؟ (1) جاثليق: آنچه را از انجيل مى گويى ما به آن معترفيم. سپس امام (عليه السلام) سؤالات ديگرى دربارهء انجيل و از ميان رفتن نخستين انجيل و بعد نوشته شدن آن به وسيلهء چهار نفر: مرقس، لوقا، يوحنا ومتى كه هر كدام نشستند وانجيلى را نوشتند (انجيلهايى كه هم اكنون موجود و در دست مسيحيان است)، سخن گفت و تناقضهايى از كلام جاثليق گرفت.
جاثليق به كلى درمانده شده بود، به گونه اى كه هيچ راه فرار نداشت. لذا هنگامى كه امام (عليه السلام) بار ديگر به او فرمود: اى جاثليق، هر چه مى خواهى سؤال كن، او از هر گونه سؤالى خوددارى كرد و گفت: اكنون شخص ديگرى غير از من سؤال كند، قسم به حق مسيح كه گمان نمى كردم در ميان مسلمانان كسى مثل تو باشد. (2) = + * * * + =