آويزان بود. خود را معطر و خوشبو ساخت. دامن پيراهن را به كمر زد. با پاى برهنه به راه افتاد. اطرافيان نزديك او هم، به همين ترتيب عمل كردند و همراه امام به راه افتادند.
وقتى به وسط صحن خانه رسيدند حضرت سر به آسمان بلند كرد و با صداى بلند گفت:
ألله اكبر. همه با هم همين جمله را تكرار مى كردند.
امام و چند نفرى كه با او بودند از خانه كه بيرون آمدند باز هم همه صدا به " الله اكبر " بلند كردند. بزرگان قوم كه با آنهمه جلال و شكوه آمده بودند و در انتظار خود، امام را با آن وضع ساده و بى پيرايش ديدند، آنان نيز بى اختيار از اسب ها پائين آمدند، ناچار كفشهاى همه از پاها درآمد. در اين موقع براى بار سوم صداى تكبير جمعيت بلند شد و هر چند قدمى كه مى رفتند، باز صداى تكبير بلند مى شد، منظره و شكوه معنوى خاصى ايجاد شده بود. جمعيتى انبوه راه افتاد و كم كم ازدحام جمعيت بيشتر مى شد.
عده اى جريان را به مأمون گزارش دادند و ضمنا از راه خيرانديشى و يا خود شيرينى، به او خاطرنشان كردند كه ادامهء اين امر ممكن است تا پايان نماز و خطبهها منجر به ايجاد انقلابى گردد و چارهء آن مشكل باشد!
مأمون هم به دليلى كه به خاطرش گذشت مصلحت نديد كار با اين وضع ادامه پيدا كند، اين بود كه براى حضرت پيغامى به اين مضمون فرستاد:
" اين كار كه به اين ترتيب ادامه مى يابد، موجب ناراحتى و زحمت و خستگى مفرط شما خواهد شد! بنابراين شما ديگر خود را بيش از اين به زحمت نيندازيد ديگرى آن را انجام خواهد داد!! " حال بايد تصور كرد كه در بازگشت آن حضرت از نيمه راه مصلا، چه حالتى براى آن حضرت و براى آن جمعيت پيدا شده بود؟
در محلى كه قرار بود اين همه انبوه جمعيت با امام نماز بگزارند و به خطبههاى آن حضرت كه خاطرهء خطبههاى آتشين جدش على بن ابيطالب را زنده مى كرد گوش فرا دهند، يكى ديگر! مراسم نماز!! را انجام داد.
امام هم از نيمهء راه به خانه برگشت در حالى كه ابهت وجلالت خاص ديگرى در دلها