بخش پنجم / فرزندان معصوم (ع) و يادى از مادر عزيز...
مادر...
مادر...
چه واژه ء پرشكوه و چه كلمهء دلنوازى است...
چه نام زيبا و پر جاذبه و شور آفرينى است...
چه عنوان گرم و حرارت بخش و شرار انگيزى است...
به درخشندگى آفتاب، به بخشندگى باران، به پرتوفشانى ماه و اختران، به عظمت كوهها، به عمق درياها، به سرسبزى و بارآورى باغ ها و گلستانها، به رازآلودى انبوه جنگل ها، به لطافت شبنم و به زيبايى مهتاب و به عطرناكى گلهاى وحشى در دشتهاى دور دست و باران زده است....
مادر، مظهر عشق است، معناى عشق است، نخستين و آخرين درس مكتب عشق است، اصلا خود عشق است كه يك قصه بيش نيست، ولى از هر زبانى كه بشنوى تازه و نامكرر است....
از نخستين روز خلقت بشر تا امروز، در هر كجاى دنيا، در ميان هر قوم و نژادى از سفيد و سياه و زرد و سرخ، در ميان هر ملتى با هر آئين و مذهب و با هر زبان و آداب و رسومى، وقتى نام مادر برده مى شود، كوچك و بزرگ و دختر و پسر، سرشار از شور و حرارت و مهر و الفت مى شوند، دلهايشان گرم مى گردد و قلب شان پر تپش تر مى زند....
دوستت دارم، مادر!...
اين جمله اى است كه در ميان تمام اقوام و ملل جهان، هر كودك كه تازه زبان مى گشايد، واژههاى آن را در زبان مادرى اش مىآموزد و سخن گفتن به زبان خويش را با آن آغاز مى كند... و آنگاه، تا واپسين روزهاى زندگى، حتى زمانى كه خود پدر يا مادرى شده و فرزندان و حتى نوادگانى دارد، باز وقتى اين جمله در جانش و يادش تكرار مى شود، اشك شوق در چشمانش حلقه مى زند و قلبش گرم و سرشار از مهر مى گردد...
چه جاى انسان، كه حتى حيوانات و جانوران نيز از عشق مادر سرشارند. از شير ژيان