مى كنم كه امروز به حال تو مفيدتر است. روزى با يكى از عاملان ونمايندگان او اختلافى پيدا كرديم. براى شكايت پيش او رفتم. مشغول نماز مستحبى بود. تا مرا ديد متوجه گرديد كه نياز فورى دارم. نماز را كوتاه كرد. وبا كمال مهربانى پرسيد: حاجتى داشتى؟
جريان را براى او شرح دادم وبدرفتاريها وخشونتهاى فرماندار اورا تذكر دادم. همزمان با شنيدن شكايات ونيازها وخواستهاى من، اشك از ديدگان معصوم او جارى گشت وچون دانه هاى مرواريد بر گونه هايش غلتيد وچهرهء ملكوتى اش را دو چندان جذاب نمود. سپس دستهاى خود را به سوى آسمان برداشت وچنين گفت: " خدايا، تو آگاهى كه من هرگز به نمايندگان خود دستور نداده ام به كسى ظلم كنند ودر حق ديگرى ستم روا دارند ودر انجام حق كوتاهى وقصور ورزند ". اين جمله را گفت وقطعهء پوستى را برداشت وبى درنگ چنين نوشت:
" به نام خداوند بخشنده مهربان. دلائل آشكارى از طرف خدا برايتان آمده است، پس حقوق وسهميهء مردم را با پيمانه وميزانهاى كامل به خودشان بدهيد وحقوق مردم را كم وكاست ننمائيد. در روى زمين فتنه وفساد نيانگيزيد. وقتى اين نامه به دست تو مى رسد: اموالى را كه گرفته اى مواظبت كن تا مأمور ديگرى بفرستم وآنهارا از تو باز پس بستاند والسلام! ". وسپس نامه را به من داد وبه اين ترتيب نماينده خويش را معزول كرد. معاويه متوجه قيافه هاى اطرافيان خود گرديد كه از شنيدن سيستم زمامدارى عدل وداد على واز شهامت وبى پروائى پرورش يافتگان مكتب او، به بهت وحيرت فرو رفته اند. به عنوان جبران سرشكستگى واظهار وجد به منشيان خود دستور داد كه نامه اى بنويسند ودر آن تذكر دهند كه نسبت به اين زن با عدالت وانصاف رفتار كنند.
" سوده " گفت: چرا تنها من؟ فقط با من چرا؟
معاويه: تو چه كار به ديگران دارى؟ " سوده ": ابدا، اين كار روا وصحيح نيست. ذلت وزبونى است. اگر بنا باشد كه قانون عدالت اجرا شود، بايد تمام افراد قبيله را زير پر خود بگيرد، وگرنه خون من از ديگران سرخ تر نيست.
معاويه كمى جابجا شد وبار ديگر به زن خيره گشت وگفت: آرى، على بن ابى طالب