وهنگامى هم كه پس از قتل عثمان، اورا در محضور قرار دادند وازهر طرف احاطه اش كردند وسرانجام خلافت را پذيرفت، از همان نخستين لحظه، دوست ودشمنش ديدند كه او خلافت را، براى رسيدن به قدرت نپذيرفته است بلكه براى استقرار حكومت عدل الهى واحقاق حق ضعفاء وجلوگيرى از ظلم وستم اقوياء پذيرا شده است. آن گروه قدرتمندان، كه در دوران خلافت عثمان، با سوء استفاده از اوضاع ناهنجار وغير اسلامى آن دوران، بيت المال را به يغما برده وبا چپاول حق ضعفاء به ثروت ومكنت رسيده بودند، از امام راستين هم توقع داشتند اكنون كه بر مسند خلافت رسيده است، با آنها از در مصلحت انديشى ومردمدارى ودوست يابى وخويشاوند نوازى (وهمهء اينها هم به شيوهء عثمان) در آيد وبراى استحكام پايه هاى خلافتش، آنهارا همچنان در ظلم وجور وفسق وفجور آزاد بگذارد. اما زهى كوته انديشى، دربارهء مردى كه تمام دنياى فانى را به هيچ مى گيرد، چه رسد به آنكه در فكر استحكام پايه هاى خلافت باشد!
برخلاف تصور كوته بينان على (عليه السلام) در همان نخستين روز خلافت فرمانى صادر كرد كه طى آن اعلام شده بود: آن قسمت از اموالى را كه از بيت المال مسلمين، بطور ناحق به اين وآن بخشيده شده است، از همهء پايمال كنندگان حقوق مسلمانان پس مى گيرم به خوانهء بيت المال بر مى گردانم، حتى اگر اين اموال را به مهريه وكابين زنان خويش قرار داده باشند. (1) احقاق حق هنگامى كه عمر، خليفهء دوم، بدست ابو لوءلوء، (اغلب ايرانيان در دوران حكومت او نوعا مورد ظلم وتبعيض ادارى قرار مى گرفتند)، كشته شد. فرزند دوم او، عبيد الله، به مردى ايرانى بنام " هرمزان " كه امير خوزستان بود ودر جنگ با مسلمانان اسير شده وسپس پناهندگى گرفته وسرانجام مسلمان شده بود، سوء ظن برد كه در كشتن پدرش دخالت داشته است. وتنها به خاطر همين سوء ظن بى مسند ومدرك وبى شاهد واثبات