ديگر سو مالياتهاى گزاف وسنگين وكمرشكن مطالبه مى كنند. اين فرماندار جديد به نام " بسر بن ارطأة " كه به نام تو، با پشتيبانى قدرت تو، وارد قبيلهء ما شد، مردان خاندان مارا كشت، اموال مارا به يغما وغارت برد، واكنون مى خواهد مارا به گفتن ياوه هائى مجبور سازد كه خدا هرگز آن روز را پيش نياورد كه زبان ما به چنان ياوه ها آلوده گردد و از ولايت ودوستى على (عليه السلام) بى زارى جوئيم....
سوده به سخنان خود چنين ادامه داد: ما نمى خواهيم آشوبى بپا شود وگرنه هنوز تمام مردان با شهامت ونيرومند ما نمرده اند. اينك من از تو انجام دو مطلب زير را مى خواهم: يا اورا عزل كنى تا مردم قبيله از تو سپاسگزار باشند، يا به سخنان من اعتناء نكنى تا ترا كاملا شناسائى ومعرفى كنم. معاويه كه سراپا گوش بود وهنوز انتظار نداشت كه زنى، آن هم از دشمنان شكست خوردهء صفين، اينچنين در مقابل او سخن بگويد، سخت خشمگين شد وفرياد كشيد: " سوده "، مرا تهديد مى كنى؟ هم اكنون فرمان مى دهم ترا بر شتر سركش وچموش سوار كنند وبه پيش فرماندارتان بفرستند تا هرطور خواست با تو رفتار نمايد....
سكوت مرگبار بر جملگى حكمفرما گشت. اطرافيان معاويه از ترس سر به پائين افكنده بودند وكسى جرأت سخن گفتن را نداشت. تنها كسى كه هرگز از خشم خليفه وحشت وهراس نداشت، تربيت يافتهء مكتب على (عليه السلام)، بانوى ستمديده وزجر كشيده " سوده " بود. از خاطرات شيرين گذشته دوران على (عليه السلام) را به ياد آورد واين اشعار را زمزمه كرد، وخواست معاويه را در جريان وقايع قرار دهد. مضمون اشعار او چنين بود: " درود خدا بر روان پاك او باد! كه هم اكنون در آغوش قبر آرميد وعدل وداد با او به خاك سپرده شد. رحمت ودرود حق بر روانى باد كه هميشه هم پيمان حق بود وبه هيچ قيمت از آن دست بر نمى داشت وهمواره ملازم حق وايمان وصداقت بود... ". معاويه پرسيد: منظور تو از چنين فردى كيست؟ حتما على بن ابى طالب است! شاگرد وفادار مكتب على گفت:
آرى منظورم اوست، او بود كه هميشه ياور عدل وداد پشتيبان ستمديدگان وزجر كشيدگان بود. هان، اى معاويه! اكنون موضوعى را از دوران حكومت على (عليه السلام) بازگو