واقعيتى، واقعيتى تر است كه او، نه تنها براى مسند خلافت - كه ناجوانمردانه ورياكارانه 25 سال تمام از او دريغ شد وغصب گرديد - ونه تنها براى عنوان حكومت وزمامدارى ارزشى قايل نبود، بلكه تمام اين دنياى خاكى وفانى را به هيچ مى گرفت وهر دم از خداى خويش درخواست مى كرد كه هرچه زودتر اورا از رنج دورى از معبود خود رها سازد واراده فرمايد كه جان عشق وروح پاكش به لقاء الله پيوندد ورستگارى بيند.
مگر او خود نبود كه مى فرمود: به خدا قسم، كه اين دنياى شما، با تمام جاه وجلال فريبنده اش، در نظر من از عطسهء بزى كمتر وبى ارزشتر است؟...
دنياى فانى ودنياى باقى آرى، راستى را كه امير المؤمنين (عليه السلام)، در تمام طول زندگى سراسر عزت وشرف خويش كه همهء ايامش به مبارزه در راه حق گذشت كه براى اين دنياى فانى، كمترين ارزشى قايل نيست. زيرا، در نظر او، آنچه ارزش واهميت داشت، تنها گام نهادن به سراى باقى وپيوستن به لقاء پروردگار بود. كسى كه چنين مى انديشيد وچنين فلسفه اى دارد، ديگر چگونه مى تواند به جهان خاكى ومظاهر فريبنده اش دل بندد؟
آشكار است كه دنيا پسندان ودنيا پرستان، از يكسو براى رسيدن به جاه وجلال ومال ومنال، از سويى براى دست يافتن بر اريكهء قدرت، واز سوى ديگر براى لذت بردن از نعمتهاى زندگى در عمرى سراسر خوشى وراحت وآسايش تلاش مى كند وكسى كه براى چنين مقاصدى تلاش كند، چه نيازى خواهد داشت بر اينكه دروغ بگويد، ريا ورزد، حيله در كار آورد، ستم روا دارد، حق ديگران را پايمال سازد، خون ناحق بريزد وهرآنچه زشتى وپستى است وننگ وعار، انجام دهد وحتى تن به خفت وذلت دهد وجبن وزبونى نشان دهد وبراى چند روز بيشتر زنده ماندن با دشمنان خلق وخدا نيز سازش كند؟...
اما شخصيت ملكوتى چون على (عليه السلام)، كه اين جهان فانى، در نظر او كمتر از عطسهء بزى ارزش دارد، وهمه، هرچه در انديشه دارد، مربوط به عقبى است، چگونه ممكن است دامن پاكش، حتى به ذره اى از اين خواهش هاى نفسانى آلوده شود؟
حتى يك نگاه كوتاه وگذرا، به زندگى سراسر ايمان وعقيده وجهاد او، نشان مى دهد