وصداقت رو برگردانم وحقيقتى را كتمان نمايم يا بيجا معذرت بخواهم. آن روز من بودم كه اين اشعار را مى خواندم.
معاويه پرسيد: خوب آنروز چه انگيزه وهدفى؟
سوده جواب داد: دوستى على (عليه السلام) وپيروى از حق ووفادارى به رهبر راستين.
معاويه گفت: من گمان نمى برم كه از پيروى على (عليه السلام) نتيجه اى گرفته باشى؟
سوده گفت: خواهش مى كنم گذشته را يادآور مكن وخاطرات فراموش شده را باز نگردان. آن روز، روزى بود وامروز روز ديگر است.
معاويه گفت: چنين چيزى هرگز ممكن نيست. من هرگز برادرت را فراموش نمى كنم. چون صدمه هائى كه از او، وخويشانت ديده ام از هيچكس ديگرى نديده ام.
سوده، باز پاسخ داد: درست است. برادرم فرد ناشناخته اى نبود وموقعيت او خدمات وفعاليتهاى او، شور واحساسات او، چراغ راه وراهنماى رهروان حقيقت بود. اما، اكنون وضع دگرگون شده است وما سرپرست خودرا از دست داده ايم. برنامه هاى ما ناتمام مانده... بهتر است از امروز سخن بگوئيم وگذشته را فراموش كنيم. خوب. بگو حاجت تو چيست؟ " سوده " كمى سكوت اختيار كرد وآرامش خود را باز يافت. سپس با لحن اندرز آميزى شروع به سخن نمود وچنين گفت: معاويه، تو امروز رياست وحكومت مردم را به چنگ آورده اى. تأمين نيازمنديها ورفاه ملت وظيفهء تو است. مسئوليت تو بزرگتر ومهم تر از افراد عادى است فردا خداوند از تو بازخواست خواهد كرد كه با ملت چگونه رفتار كردى ووظائفى را كه در برابر آنها به عهده داشتى، چگونه به انجام رساندى؟ از نحوهء كار وفعاليت كارگزاران تو پيداست كه به وظيفهء خود درست قيام نكرده اى. اين عاملان، نمايندگان، فرمانداران واستانداران تو جز فردپرستى ومصلحت گرائى خويشتن وجز بسط نفوذ وقدرت شخصى تو، كار ديگرى انجام نمى دهند. مرتب دم از تو مى زنند ورجز مى خوانند وچاپلوسى مى كنند، اما نسبت به مردم با خشونت كامل رفتار مى كنند. مارا همانند خوشه هاى خشكيده اى درو مى كنند وهمچون گاو خرمن كوبى مارا زير پاى خود له مى كنند. از يك طرف به ما توهين وتحقير روا مى دارند، واز