پذيرفته نشد با آنها مى جنگم، اما جوانمردانه، نه از راه بستن آب بر روى دشمن، من هرگز دست به چنين كارى نخواهم زد و كسى را در مضيقه بى آبى نخواهم گذاشت. آن روز شام شده بود كه سپاهيان على (عليه السلام) و معاويه با يكديگر مى آمدند و آب بر مى داشتند و كسى متعرض سپاهيان معاويه نمى شد.
شهريار شاعر سالك آذربايجانى در اين باره گويد:
شنيدم آب به جنگ اندرون، معاويه، بست * به روى شاه ولايت، چرا؟ كه بود خسى على به حمله گرفت آب و باز، كرد سبيل * چرا؟ كه او كس هر بى كس است ودادرسى سه بار دست به دست آمد آب و در هر بار * على چنين هنرى كرد و او چنان هوسى فضول گفت كه: ارفاق تا به اين حد بس * كه بى حيائى دشمن ز حد گذشت بسى جواب داد كه: ما جنگ بهر آن داريم * كه نان و آب نبندد كسى به روى كسى غلام همت آن قهرمان كون و مكان * كه بى رضاى الهى نمى زند نفسى تو هم بيا و تماشاى حق و باطل كن * ببين كه در پى سيمرغ مى جهد مگسى