نشده، به سراغ وى رفت وبدون آن كه به محضر قاضى شرع مراجعه كرده وحكمى گرفته باشد، خودسرانه اورا به قتل رسانيد. هيچكس، از حق ايرانى بينوا، كه به خشم وخودخواهى پسر خليفه دچار آمده بود دفاع نكرد واز خون او نامى به زبان نياورد. اما...
اما تنها على (عليه السلام) بود كه اين ظلم ونابرابرى وعدم مساوات را تحمل نكرد ونزد عثمان رفت وفرمود: در حكومت دين الهى، هيچكس از كس ديگر برتر نيست وخون پسر عمر، بر خون اين ايرانى تازه مسلمان، هيچ مزيتى ندارد. همچنان كه اگر آن ايرانى عبيدالله را بدون حكم حاكم مى كشت مستوجب قصاص بود، اكنون نيز بايد پسر عمر، به خونخواهى او، قصاص شود.
اما عثمان، كه پس از انقلاب شكوهمند محمد (صلى الله عليه وآله) واستقرار حكومت عدل الهى، بارديگر به دوران اشرافيت بازگشته بود وقوانين ومقررات قبيله اى جاهليت را مستقر كرده بود وبرترى نژادى اعراب را بر غير عرب اصلى مسلم مى دانست، از انجام اين قصاص خوددارى كرد.
سالها بر اين گذشت، تا آن كه عثمان، خود نيز به دست مخالفان كشته شد. وهمين كه على (عليه السلام) به خلافت نشست، از همان نخستين روز به جست وجوى عبيدالله برخاست تا اورا قصاص كند وخون پايمال شدهء يك مسلمان را از هدر شدن رها كند. دايما مى فرمود كه " اگر بر اين فاسق قاتل دسترسى پيدا كنم، به خاطر خون هرمزان كه بى گناه ريخته شده است، اورا قصاص خواهم كرد ". وسرانجام نيز عبيدالله، در جنگ صفين ودر صف لشكريان معاويه سر در آورد وبه دست سپاهيان على (عليه السلام) كشته شد.
آيا چنين مردى، كه براى اجراى حق وعدالت وبراى جلوگيرى از پايمال شدن خون يك مسلمان گمنام، اينطور جدى وقاطع مى ايستد وحتى پس از سالها احقاق آن حق را فراموش نمى كند، مسند خلافت را مى توانست براى خود بخواهد؟ وقدرت حكومت را مى توانست جز در راه خفا ودر راه خدمت بهخلق خدا به كار گيرد؟
همين خصوصيات بود كه راحت طلبان وعشرت جويان را كه از عدل وداد ومساوات على (عليه السلام) در عذاب بودند واو را مزاحم خوش وعيش ونوش خود مى ديدند به خشم