نيستند مگر تطورات وجودى وتجليات ظهورى نفس كه به لحاظى مقام وحدت در كثرت و به لحاظى مقام كثرت در وحدت است.
و به عبارت ديگر: (مقام شهود) مجمل در مفصل و مقام شهود مفصل است در مجمل. و چون نفس، ذات مراتب است و جميع قوا از مراتب اوست نه آنكه استقلال وجودى داشته باشند و نه آنكه انتساب افعال بدانها مطلقا مسلوب بوده باشد، پس جميع افعال آنها به طور حقيقت صادر از نفس است و خود قوا و افعال آنها فانى در نفس و فعل اويند. و در عين حال افعال نفس از مجارى آن قوا بدانها نيز منسوب است: (1) النفس في وحدته كل القوى * وفعلها في فعله قد انطوى مرحوم (خواجه) مى فرمايد: اين به غايت دقيق باشد وجز به رياضت قوه عاقله، بدان مقام نتوان رسيد.
به قول (صاحب ابن عباد):
رق الزجاج ورقت الخمر * وتشابها فتشا كل الامر فكانما خمر ولا قدح * وكانها قدح ولا خمر يا به قول عراقى:
از صفاى مى و لطافت جام * درهم آميخت رنگ جام و مدام همه جام است و نيست گوئى مى * يا مدام است و نيست گوئى جام پس با توجه به آنچه گذشت، مذهب ما روشن تر شد و در آخر با اشعارى از مولانا