خاك را گوئى صفات آب گير * آب را گوئى عسل شو يا كه شير نار را گوئى كه نور محض شو * پشه را گوئى كه سوى باد رو قلب را گوئى كه زر پاك شو * يا كه اكسيرى شو و چالاك شو هيچ از آن اوصاف ديگرگون شوند * آب كى گردد عسل اى ارجمند خالق افلاك وهم افلاكيان * خالق آب و تراب و خاكيان آسمان را داد دوران و صفا * آب و گل را تيره روئى و نما كى تواند آسمان دردى گزيد * كى تواند آب و گل صفوت خريد قسمتى كرده است هر يك رارهى * كى كهى گردد به جهدى چون كهى جواب دادن انبيا عليهم السلام جبريان را:
انبياء گفتند كه آرى آفريد * وصفهائى كه نتان زان سركشيد وافريد او وصفهاى عارضى * كه گهى مبغوض مى گردد رضى سنگ را گوئى كه زر شو بيهده است * مس را گوئى كه زر شو راه هست ريگ را گوئى كه گل شو عاجز است * خاك را گوئى كه گل شو جايز است رنجها داده است كان را چاره نيست * آن به مثل گنگى وفطس وعمى است رنجها داده است كان را چاره هست * آن به مثل لقوه و درد سر است اين دواها ساخت بهر ايتلاف * نيست اين درد و دواها از گزاف بلكه اغلب رنجها را چاره هست * چون بجد جويى بيايد آن به دست جناب استاد علامه آيت الله حسن زاده آملى در ديوان خويش در رابطه با بطلان (جبر و قدر و اثبات امر بين الامريين) ابيات ذيل را آورده است:
نه جبر محض ونى صرف قدر هست * و راى آن دو امرى معتبر هست لان الباطل كان زهوقا * كلام كان فيهما صدوقا