نظريه سوم و نقد آن اين مسألة به شكلهاى ديگر نيز تفسير شده است، بعضى به مقياس (انسان) تفسير كرده اند. گفته اند واقعيتهائى كه تغيير و تبديل آنها در اختيار انسان نيست، تقديرشان حتمى است و واقعيتهايى كه تغيير و تبديل آنها در اختيار انسان است، تقديرشان غير حتمى است، مثلا براى بشر (لااقل در حال حاضر) تغيير دادن اوضاع جوى از قبيل: گرما، سرما، برف، باران و بادها، و تغيير دادن اوضاع عمومى زمين از قبيل: زلزله ها، طوفانها و سيلابها غير مقدور است، بشر چه بخواهد و چه نخواهد، اينها صورت مى گيرند، پس آنها امور حتميه هستند و مقدرات الهى در اين امور، حتمى است، اما تغيير اوضاع اجتماعى و اصلاح امور به موازين عدالت و رفاه عمومى و سعادت همگانى، مقدور بشر است، و خواست بشر، مى تواند اينها را عوض كند. پس اينها امور غير حتميه هستند و مقدرات الهى در اين امور، غير حتمى است.
اين تفسير، صحيح نيست، زيرا علت ندارد قدرت و امكانات بشر را ملاك حتمى يا غير حتمى بودن مقدرات قرار بدهيم. زبان اخبار وآثار دين نيز با اين تفسير، قابل تطبيق نيست.
نظريه چهارم و نقد آن بعضى ديگر، قضاء و قدر حتمى و غير حتمى را به مقياس تحقق و عدم تحقق شرايط تفسير كرده اند. به اين معنا - چنان كه گفتيم - برخى موجودات، امكانات متعدد و با علل مختلف، ارتباط و پيوند دارند. به هر اندازه كه با علل گوناگون، بستگى دارند، مقدرات داشته و در حقيقت سرنوشت آنها به دست آن علتهاست.
هر علتى براى اين موجود يك سرنوشتى در دست دارد، و هر سرنوشتى،