و شبسترى وحسن زاده آملى، بر رد جبر و قدر، به مقال خاتمه مى دهيم:
در خرد جبر از قدر رسواتر است * زانكه جبرى حس خود را منكر است منكر حس نيست آن مرد قدر * فعل حق حسى نباشد اى پسر منكر فعل خداوند جليل * هست در انكار مدلول دليل وان بگويد دود هست و نار نى * نور شمعى نى ز شمع روشنى وين همى بيند معين نار را * نيست مى گويد پى انكار را دامنش سوزد بگويد نار نيست * جامه اش دوزد بگويد تار نيست پس تسفسط آمد اين دعوى جبر * لاجرم بدتر بود زين روز گبر مولانا و (شبسترى) گويد:
هر آن كس را كه مذهب غير جبر است * نبى فرموده كو مانند گبر است چنان كان گبر يزدان و اهرمن گفت * همين نادان احمق او و من گفت به ما افعال را نسبت مجازى است * نسب خود در حقيقت لهو و بازى است و ملاى رومى (در اواسط دفتر سوم مثنوى) در رابطه با منع كردن منكرات انبيا عليهم السلام را از نصيحت كردن و حجت آوردن به طريقه جبريان، شعرى را آورده بعد به مقام جوابش پرداخت:
قوم گفتند اى نصوحان! بس بود * آنچه گفتيد ار در اين ره كس بود قفل بر دلهاى ما بنهاد حق * كس نداند برد بر خالق سبق نقش ما اين كرد آن تصوير گر * اين نخواهد شد به گفت و گو دگر سنگ را صد سال گوئى لعل شو * كهنه را صد بار گوئى باش نو