و به عبارت ديگر: يك وقتى است كه مى گوييم: (الجسم ابيض) (جسم و گچ مثلا سفيد است) در حمل ابيض بر جسم (كه جسم، موضوع باشد وابيض، محمول آن) تنها وجود جسم، كافى نيست، زيرا ممكن است جسم باشد ولى سفيد نباشد، بلكه حمل ابيض بر جسم، احتياج به جهت تقييدى دارد و بايد در كنار آن جسم چيزى باشد علاوه بر خود جسم و آن چيز عبارت از (سفيد) است.
اما اگر بگوييم (البياض ابيض) (سفيدى سفيد است) در حمل ابيض بر بياض، احتياج به آن نيست كه در كنار بياض، چيز ديگر باشد، يعنى جهت تقييدى ندارد بلكه خود وضع بياض كافى است در حمل ابيض بر آن. پس حمل ابيض در بياض، نيازى به قيد زايد ندارد، به خلاف حمل ابيض بر جسم كه محتاج به قيد زايد است.
اين هر دو مثال كه گفته شد، مثال براى جهت تقييدى است، يعنى اولى كه (البياض ابيض) بود، جهت تقييدى نمى خواست ولى دومى كه (الجسم ابيض) بود، جهت تقييدى لازم داشت.
اما جهت تعليلى، عبارت است از علة الشئ و هيچ ممكنى بدون علت موجود نمى شود پس ما اگر بخواهيم بگوييم (الانسان موجود) در صحت حمل موجود بر انسان، دو چيز لازم است:
1 - جهت تقييدى.
2 - جهت تعليلى.
اما اينكه (جهت تقييدى) مى خواهد، چون تنها وجود انسان در حمل موجود بر او كافى نيست، بلكه بايد در كنار ماهيت انسان، وجودى هم باشد تا بتوان (موجود) را بر انسان حمل كرد. و اما اينكه علاوه بر جهت تقييدى، (جهت تعليلى) هم لازم دارد، براى آنكه اين موجود، ممكن الوجود است ووجود امكانى